تکپارتی

#تک_پارتی
#درخواستی
(ازدواج دروغی)

دستیار نامی:قربان ببخشید چندتا خبر دارم براتون
نامجون:می‌شنوم
دستیار:بیشتر دشمناتون دارن باهم دست به یکی میکنن تا دختری را به شما نزدیک کنن و از طریق اون جاسوسی کنن
نامجون:خب راه حلی هم دارین؟
دستیار:اره اینکه با یه نفر که قابل اعتماد باشه ازدواج کنید
نامجون:میدونین که من حتی به خانوادمم اعتماد ندارم چه برسه به اینکه با یه نفر ازدواج کنم
دستیار: خب ازدواج دروغی بکنین
نامجون:اوم میتونی بری......
هوفففف خدا الان از کجا دختر مورد اعتماد گیر بیارم .....
چند ساعتی فکرم درگیر این بود که یادم به آت افتاد هم فرد مورد اعتماد بود هم دختر خالم پس اوکی بود یه ازدواج دروغی باهاش میکنم وقتی همه‌ی دشمنام رو کشتم از هم جدا میشیم پس بهش یه زنگ بزنم.....
آت:الو؟
نامجون:الو آت سلام
آت:نامی تویی؟
نامجون:اره
آت:چه عجب یادت به ما افتاد
نامجون:آت
آت:جونم
نامجون:میگم میتونم امروز ببینمت
آت:اره چه ساعتی
نامجون:ساعت 6 کافه «.....» خودت تنها بیا
آت:اوکی فقط با مامانم بیام یا خودم تنها؟
نامجون:خودت تنها خاله رو نیار
آت:باش می‌بینمت .....
(ویو آت)
آت:برگام ریخته بود نامجون بهم زنگ زده بود یادمه آخرین بار 15 سالم بود دیدمش ولی الان 25 سالمه یعنی 10 سال پیش خیلی کنجکاوم ببینم چه شکلی شده .....
یه دوش 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون همین جوری که موهامو خشک میکردم به لباسی که میخواستم بپوشم فکر میکردم....
وقتی موهامو خشک کردم رفتم سمت کمد .....
یه لباس یاسی و یه شلوار صورتی برداشتم و پوشیدم یه کیف صورتی و یه کفش سفید ویه میکاپ ملیح (عکس میزارم) کردم و به سمت کافه حرکت کردم.......
وقتی رسیدم نمی‌تونستم نامی رو پیدا کنم برای همین بهش زنگ زدم بعد از دوتا بوق قطع کرد حرصی گوشی رو گذاشتم داخل کیفم که یه مرد بی نهایت خوش‌تیپ و هیکلی بهم نزدیک شد
نامجون: سلام آت
آت: واوووووو نامجون توییییی!!
نامجون:اره بیا بشینیم
آت: کلی باهم صحبت کردیم و خندیدیم.......
می‌دونی یاد چی افتادم
نامجون:نه
آت:بچه بودیم باهم بازی میکردیم من مامان میشدم تو بابا هه هه جای خنده دارش اینجاس که مامان بزرگ می‌گفت نزارین زیادی باهم باشن وگرنه بهم علاقه پیدا میکنن خیلی خنده داره آخه بچه 5 و 10 ساله از عشق چی میدونن انقدر غر زد سر این مسئله که مامانت دیگه نذاشت ببینمت خیلی دلم برات تنگ شده بود گوگولی
نامجون:الان من کجام گوگولیه ؟
آت: واقعا هیجات روی عادت بچگیمون گفتم ..........
(بعد از کلی حرف زدن )
آت:خب من دیگه برم
نامجون:نه وایسا
آت:چیکار داری خیلی دیر شده
نامجون: میخواستم بگم هوفف چیجوری بگم میخواستم بگم تو با من ازدواج می‌کنی؟
آت:جونم! اوسکلم کردی؟
دیدگاه ها (۱۱)

کرم درونم فعال شده که پروف رو عوض کنم😐😂

تنک🤤❤️‍🩹

تک پارتی از نامجونکاپل:آت . نامجون . دستیار نامی#ازدواج_دروغ...

𝐋𝐞𝐚𝐯𝐞:/🩺(درخواستی)میسا:اما دکتر کیم این درخواست خیلی مسخرست!...

پارت۱۰جیمین: منم فقط به سوا گفتم اما جوابی نداد و رفت(تلفن ج...

خب اومدم یه چی بگم و برم شاید دوباره پست بزارم نمیدونم خب را...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط