نحس

سلاااااام خب قبل از روع یه چیزی بگم
از اینجا عموی جونگکوک یعنی هان وارد میشه خب ولی این عموش فامیلیش کیمه و میفهمین چرا
علامت عموش «

part30



از زبون جونگکوک
رفتیم تو و بادیگارد ها تا مارو از در خونه بردن تو با یک تعظیم سریع دور شدن
واوووو این خونه خیلی قشنگه کنجکاوم بدونم عمو چطوری انقدر پولدار شده؟
از زبون راوی ( زود ویو جونگکوک تموم شد نه؟😂)
جونگکوک و بچه ها کمی جلو رفتن که مردی با لباس هایی سبز و سفید که طرح هاوایی بود بهشون نزدیک شد
_ سلام
جونگکوک اونو نمیشناخت براش اشنا میزد ولی یادش نمی اومد
( این علامت ؟ یعنی نمیدونیم اون شخص کیه فعلا )
؟ سلام عزیزم خوش اومدین
: سلام ممنون
<ممنون
× سلام ممنونم چقدر لباستون قشنگه
؟ممنون قابلتون رو نداره
>سلام خوش حالم از اشنایی باهاتون
شوگا با اون مرد دست داد و جیمین و تهیونگم همین کارو کردن
بعد چند ثانیه پسرک که تا الان ساکت بود بالاخره لب زد
_ببخشید ولی .. ولی من نشناختمون شما کی هستین ؟
؟ وِ ( همون کلمه معروف چی ؟ تو کره وِ عه )یعنی انقدر تغییر کردم
_ من قبلا شما رو جایی دیدم؟
؟ آیییششش جونگکوک شی منم عمو هان
_ چینجااااا عمو چقدر تغییر کردین
« پیر شدم نه؟
_ نه اتفاقا جوون تر شدین
و هر دو خندیدن
_ عمو ای..این خونه ..
جونگکوک زشت میدونست اگه ادامه حرفش رو بگه پس سکوت کرد
« از کجا اومده اره ؟
_ .....
« کوک شنیدم از بابات خیلی وقته جدا شدی و نزدیک نه ساله که زندانه پس مطمئنن فهمیدی بابات چقدر دروغ گفته و خب در مورد منم بهت دروغ گفته کوک
_ چی یعنی شما فقیر نبودین ؟
« نه من خیلی زندگی خوبی داشتم تا قبل از اینکه بابات دخالت کنه
_ متاسفم
« هیچی تقصیر تو نیست کوک اینا همش تقصیر اون مرتیکه حرومزادس
« بیاین بریم بشینین حتما خسته شدین بیاین
جونگکوک با تهیونگ جلو میرفتن و بقیه پشتشون به مبل ها رسیدن توی خونه به شدت بزرگ بود جوری که مبل ها از اشپزخونه 50 قدم فاصله داشت و خونه وسایل زیادی نداشت یعنی با خرت و پرت خونه رو جمع نکرده بودن تم خونه مثل بیرون سیاه،خاکستری،سفید بود و به شدت قشنگ بود
روی مبل ها نشستن 7 تا مبل اونجا بود 2 تا چهار نفره 2 تا هم سه نفره و 3 تا مبل تکی هم دور اونا چیده شده بود و برای 2 تا از مبل بزرگ ها عسلی به رنگ خاکستری قرار داشت ( مبل ها سیاه بودن ) نشستن و عموش لب زد
« اجومااااا
صدای عموش بلند بود که به اونور خونه برسه
اجوما اومد و جواب داد
» بله قربان ؟
( » این علامت اجوماس )
هان سمت 7 نفر روبروش کرد و گفت
« قهوه میخورین ؟ اسپرسوعه اگه بخواین میتونم بگم لته هم بیارن
_ من اوکیم ممنون اسپرسو خالی میخورم
# منم اسپرسو خالی میخورم
% من با شیر میخوام بی زحمت برام لته بیارین
: من فقط اب میخوام صبح قهوه خوردم دیگه نباید بخورم
< منم لته میخوام با شیر باشه لطفا
>من اسپرسو خالی میخورم ممنون
هان رو به اجوما کرد و ادامه داد
« برای منم ساده بیار اجوما
» پس 4 تا اسپرسو 2 تا لاته و یه اب ؟
_ بله ممنون
» خواهش میکنم پسرم الان میارم براتون
اجوما رفت و عموش ادامه داد
« خب جونگکوک از کارت چخبر تازه از سربازی اومدین نمی خواین کامبک بدین
_چرا اتفاقا برای بهار سال دیگه داریم یه البوم میسازیم
« پسر تو مشکلی با ارمیا داری ؟
_ نه چطور ؟
« شنیدم از وقتی اومدی یا داری باهاشون سرد رفتار میکنی یا لایو نمیزاری و ازشون ناراحتی
_نه عمو فقط سرم شلوغه ( امیدوارم :( )
« اوکی خب دیگه چه خبر ؟
نزدیک نیم ساعت با هم حرف زدن الان ساعت 8 بود و اون مرد که خودش رو بادیگارد هان میدونست اومد تو البته با چند بادیگارد پشت سرش
« لی چیزی شده
_ پس فامیلیش لی عه ( تو ذهنش )
{ نه قربان فقط انگاری جی سوک با خبر شدن که جونگکوک اینجاست و با خانوادش برای ملاقات اومدم که ظاهرن میگن برای شما اومدن تا ببینتتون ولی من اینشکلی فکر نمی کنم
« هووووفففف خیلی خب بفرستش تو


ادامه دارد....
دیدگاه ها (۵)

من هنوز زنده ام

بچه هاااااا مهمههه

فیک نویسه @hasfj حمایت شه🎀

فیک نویسه @m.j_i.nاینم پیج مسدود شده اشه@m.i_j.m حمایتش کنید...

حس های ممنوعه🍷🥂۱۰

حس های ممنوعه🍷🥂۱۱

طُلـــوعِ طَلـــآیـیچندشآتی jkP.3حس کرد دلتنگ اون جونگکوک شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط