پیشنهاد میکنم حتماااا بخونین
پیشنهاد میکنم حتماااا بخونین
اتل متل یه بابا ... که اسم اون احمده
نمره جانبازی هاش...هفتادوپنج درصده
اون که دلاوری هاش...توجبهه غوغا کرده
حالا بیاین ببینین...کلکسیون درده
اون که تومیدون مین ...هزارتا معبر زده
حالا توی رخت خواب...افتاده حالش بده
بابام یادگاری از...خون وجنگ وآتیشه
با یاد اون زمونا...ذره ذره آب میشه
آهای آهای گوش کنید...درد دل بابارو
میخواد بگه چه جوری. ..کشتند بچه هارو
هیچ میدونی یعنی چی ...زخمی هارو بیاری
یکی یکی وبازور...تو آمبولانس بذاری؟
درست جلوی چشمات...همین طوری که میره
با شلیک مستقیم یه هو الو بگیره...همین جوری که میگفت
چشماشو به دیوار دوخت...انگار با این خاطره
بابام الو گرفت سوخت...گفتن این خاطره
بد جوری میسوزوندش...با بغض وناله میگفت
کاشکی که پر نبودش...آی قصه قصه قصه
نون وپنیر وپسته...هیچ تا حالا شنیدی
تانکها بشن قناصه...میدونی بعضی وقتا
تانکها قناصه بودن...تا سری رو میدیدن
اون سرو می پروندن...سه راه شهادت کجاست؟
میدونی دوشکا چیه؟...میدونی تانک یعنی چی؟
یا آرپی جی زن کیه؟...آرپی جی زن بلند شد
«ومارمیت»رو خوند...تانک اونو زودتر زدش
یه جفت پوتین ازش موند...یه بچه بسیجی
اون ور میدون مین ...زیر شنی های تانک
له شده بود رو زمین...خودم تو دیده بانی
با دوربین قرارگاه...رفیقمو میدیدم
تو گودی قتل گاه...آرپی جی تو سرش خورد
سرش که از تن پرید...خودم دیدم چند قدم
بدون سر میدوید...هیچ میدونی یه گردان
که اسمش الحدیده...هنوزم که هنوزه
گم شده ناپدیده...اتل متل توتولهوچشم تو چشم گلوله
اگه پاهت نلرزید...نترسیدی قبوله
دیدم که یک بسیجی...نلرزید اصلان پاهاش
جلو گلوله واستاد...زل زده بود تو چشاش
گلوله هم اومدو...از دو چشم مردونه
گذشت ویک بوسه زد...بوسه ای عاشقونه
عاشقی یعنی اینکه...چشمایی که تا دیروز
هزار تا مشتری داشت...چندش میاره امروز
اما غمی نداره ...چون عاشق خداشه
به جای مردم خدا...مشتری چشاشه
یه شب کنار سنگر...زیر سقف آسمون
میای پیش رفیقت...تو اون گلوله بارون
با این که زخمی شده...برات خالی میبنده
میگه من که چیزیم نیست...درد میکشه میخنده
انگاری که میدونی...دیگه داره می پره
دلت میگه که گلچین. ..داره اونو میبره
زل میزنی تو چشماش ...با سوزو آه وباشرم
بهش میگی داداش جون...فدات بشم دمت گرم
میزنی زیر گریه. ..اونم توآغوشته
تو حلقه دستاته...سرش روی دوشته
چون اجل معلق...یه دفعه یه خمپاره
هزار تا بذر ترکش...توی تنش میکاره
یهو جلوی چشم تو ...شره ی خون میگیره
بردار صیغه ایت ...تو بغلت میمیره
هیچ میدونی چه جوری...یواش یواش وکم کم
راوی یک خبر شی؟...یک خبر پر از غم؟
به همسر رفیقت...که صاحب پسر شد
بری بگی که بچه...یتیم و بی پدر شد
اول میگن نترسین...پاهاش گلوله خورده
چند روزه بستریه...زخمی شده نمرده
زل میزنه تو چشمات...قلبتو می سوزونه
یتیمی بچه شو . ..ازتو چشات میخونه
درست سال شصت ودو...لحظه تحویل سال
رفته بودیم تو سنگر ....رفته بودیم عشق وحال
تو اون شلوغ پلوغی ....همه چشارو بستیم
دستا توی دست هم ...دور سفره نشستیم
مقلب القلوب رو. ..با هم دیگه میخوندیم
زورکی نقل ونبات ...تو کام هم چپوندیم
هم دیگه رو بوسیدیم...قربون هم میرفتیم
بعد برا هم دیگه...جشن پتو گرفتیم
علی بود وعقیلی...من بودم مرتضی
سید بودو ابوالفضل...امیر حسین ورضا
حالا از اون بچه ها ...فقط مرتضی مونده
همون که گاز خردل ...صورتشو سوزونده
آهای آهای بچه ها...مگه قرار نذاشتیم
همیشه باهم باشیم...نداشتیما نداشتیم
بیاین واسه مرتضی...که شیمیایی شده
جشن پتو بگیریم...خیلی هوایی شده
میسوزه ومیخنده...خیلی خیلی آرومه
به من میگه داداش جون...کار منم تمومه
مرتضی منم ببر ...یا نرو پیشم بمون
میزنه تو صورتش ...داد میزنه مامان جون
گمامان میاد ودست...بابا جونو میگیره
بابام با این خاطره...روزی یه بار میمیره
فقط خاطره نیست که...قلب اونو سوزونده
مصلحت بعضی ها...پشت اونو شکونده
برا بعضی آدما...بنده های آب ونون
قبول کنین به خدا ...بابام شده نردبون
همون های که راه...دزدی رو خوب میدونن
ما خون دادیم و اونا...عین زالو میمونن
دشمنای انقلاب ...ترسوهای بی پدر
آهای غنیمت خورا...بپا بابا یواش تر
ای که به این انقلاب ...چسپیدی عین کنه
خط ونشون می کشی...النگوهات نشکنه
فکر نکنی علی رو ...ماها تنها میذاریم
ما اهل کوفه نیستیم ...دخلتونو میاریم.
#شهدا
#جانبازان_شیمیایی
اتل متل یه بابا ... که اسم اون احمده
نمره جانبازی هاش...هفتادوپنج درصده
اون که دلاوری هاش...توجبهه غوغا کرده
حالا بیاین ببینین...کلکسیون درده
اون که تومیدون مین ...هزارتا معبر زده
حالا توی رخت خواب...افتاده حالش بده
بابام یادگاری از...خون وجنگ وآتیشه
با یاد اون زمونا...ذره ذره آب میشه
آهای آهای گوش کنید...درد دل بابارو
میخواد بگه چه جوری. ..کشتند بچه هارو
هیچ میدونی یعنی چی ...زخمی هارو بیاری
یکی یکی وبازور...تو آمبولانس بذاری؟
درست جلوی چشمات...همین طوری که میره
با شلیک مستقیم یه هو الو بگیره...همین جوری که میگفت
چشماشو به دیوار دوخت...انگار با این خاطره
بابام الو گرفت سوخت...گفتن این خاطره
بد جوری میسوزوندش...با بغض وناله میگفت
کاشکی که پر نبودش...آی قصه قصه قصه
نون وپنیر وپسته...هیچ تا حالا شنیدی
تانکها بشن قناصه...میدونی بعضی وقتا
تانکها قناصه بودن...تا سری رو میدیدن
اون سرو می پروندن...سه راه شهادت کجاست؟
میدونی دوشکا چیه؟...میدونی تانک یعنی چی؟
یا آرپی جی زن کیه؟...آرپی جی زن بلند شد
«ومارمیت»رو خوند...تانک اونو زودتر زدش
یه جفت پوتین ازش موند...یه بچه بسیجی
اون ور میدون مین ...زیر شنی های تانک
له شده بود رو زمین...خودم تو دیده بانی
با دوربین قرارگاه...رفیقمو میدیدم
تو گودی قتل گاه...آرپی جی تو سرش خورد
سرش که از تن پرید...خودم دیدم چند قدم
بدون سر میدوید...هیچ میدونی یه گردان
که اسمش الحدیده...هنوزم که هنوزه
گم شده ناپدیده...اتل متل توتولهوچشم تو چشم گلوله
اگه پاهت نلرزید...نترسیدی قبوله
دیدم که یک بسیجی...نلرزید اصلان پاهاش
جلو گلوله واستاد...زل زده بود تو چشاش
گلوله هم اومدو...از دو چشم مردونه
گذشت ویک بوسه زد...بوسه ای عاشقونه
عاشقی یعنی اینکه...چشمایی که تا دیروز
هزار تا مشتری داشت...چندش میاره امروز
اما غمی نداره ...چون عاشق خداشه
به جای مردم خدا...مشتری چشاشه
یه شب کنار سنگر...زیر سقف آسمون
میای پیش رفیقت...تو اون گلوله بارون
با این که زخمی شده...برات خالی میبنده
میگه من که چیزیم نیست...درد میکشه میخنده
انگاری که میدونی...دیگه داره می پره
دلت میگه که گلچین. ..داره اونو میبره
زل میزنی تو چشماش ...با سوزو آه وباشرم
بهش میگی داداش جون...فدات بشم دمت گرم
میزنی زیر گریه. ..اونم توآغوشته
تو حلقه دستاته...سرش روی دوشته
چون اجل معلق...یه دفعه یه خمپاره
هزار تا بذر ترکش...توی تنش میکاره
یهو جلوی چشم تو ...شره ی خون میگیره
بردار صیغه ایت ...تو بغلت میمیره
هیچ میدونی چه جوری...یواش یواش وکم کم
راوی یک خبر شی؟...یک خبر پر از غم؟
به همسر رفیقت...که صاحب پسر شد
بری بگی که بچه...یتیم و بی پدر شد
اول میگن نترسین...پاهاش گلوله خورده
چند روزه بستریه...زخمی شده نمرده
زل میزنه تو چشمات...قلبتو می سوزونه
یتیمی بچه شو . ..ازتو چشات میخونه
درست سال شصت ودو...لحظه تحویل سال
رفته بودیم تو سنگر ....رفته بودیم عشق وحال
تو اون شلوغ پلوغی ....همه چشارو بستیم
دستا توی دست هم ...دور سفره نشستیم
مقلب القلوب رو. ..با هم دیگه میخوندیم
زورکی نقل ونبات ...تو کام هم چپوندیم
هم دیگه رو بوسیدیم...قربون هم میرفتیم
بعد برا هم دیگه...جشن پتو گرفتیم
علی بود وعقیلی...من بودم مرتضی
سید بودو ابوالفضل...امیر حسین ورضا
حالا از اون بچه ها ...فقط مرتضی مونده
همون که گاز خردل ...صورتشو سوزونده
آهای آهای بچه ها...مگه قرار نذاشتیم
همیشه باهم باشیم...نداشتیما نداشتیم
بیاین واسه مرتضی...که شیمیایی شده
جشن پتو بگیریم...خیلی هوایی شده
میسوزه ومیخنده...خیلی خیلی آرومه
به من میگه داداش جون...کار منم تمومه
مرتضی منم ببر ...یا نرو پیشم بمون
میزنه تو صورتش ...داد میزنه مامان جون
گمامان میاد ودست...بابا جونو میگیره
بابام با این خاطره...روزی یه بار میمیره
فقط خاطره نیست که...قلب اونو سوزونده
مصلحت بعضی ها...پشت اونو شکونده
برا بعضی آدما...بنده های آب ونون
قبول کنین به خدا ...بابام شده نردبون
همون های که راه...دزدی رو خوب میدونن
ما خون دادیم و اونا...عین زالو میمونن
دشمنای انقلاب ...ترسوهای بی پدر
آهای غنیمت خورا...بپا بابا یواش تر
ای که به این انقلاب ...چسپیدی عین کنه
خط ونشون می کشی...النگوهات نشکنه
فکر نکنی علی رو ...ماها تنها میذاریم
ما اهل کوفه نیستیم ...دخلتونو میاریم.
#شهدا
#جانبازان_شیمیایی
۱۶.۲k
۱۶ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.