میگفتم حق نداری اینستاگرام داشته باشی

~⚡می‌گفتم حق نداری اینستاگرام داشته باشی.
اصلا داشته باشی که چی بشه؟
که یه مشت دو ریالی بهت دایرکت بدن و دلبری کنن؟
که یه مشت مرد غریبه قشنگی‌های تورو لایک کنن و برات بنویسن به به خانم زیبا؟
نه قشنگی‌های تو فقط سهم منه،
دوست ندارم این و اون نگاهت کنن...

يا اسیرش کرده بودم و نمی‌ذاشتم بره سرکار...
بهش می‌گفتم:
کار چیه؟! خودم بهت پول میدم.
دوست ندارم با مرد جماعت همکار باشی.
تو ما مردها رو خوب نمی‌شناسی،
ما خیلی شکارچی‌های ماهری هستیم...

بی‌معرفتی نمی‌کرد،
می‌دونست شکاک و دیوونه‌ام
واسه همین به حرفام گوش می‌داد
و مراعات حالم رو می‌کرد.

اما خب آدم بود،
حق آزادی داشت،
حق یه زندگی عادی...
یه روز خسته شد و رفت...
یعنی هرکسی جای اون بود می‌رفت.

من عاشق بودم؟؟ خاک بر سر من…
می‌دونستم دارم اشتباه میکنم،
می‌دونستم همه آدم‌های بدی نیستن
و از سلام و علیک با عشقِ من، منظور بدی ندارن،
اما خب...
خب دست خودم نبود،
می‌ترسیدم ار دستش بدم.

میدونی عشق من رو چه کسی از من گرفت؟؟ خودم...!
از عالم و آدم می‌ترسیدم که نکنه عشق من رو شکار کنن، اما هیچ حواسم به خودم نبو من باعث شدم که بره، که کم بیاره،
اصلا مگه عشق من طعمه بود که کسی بخواد شکارش کنه...؟؟
حیف خیلی دیر به حقیقت و انصاف رسیدم...

رفتم پیش این مشاور، اون مشاور،
گفتن: (طرف خیلی عاشقت بوده که دو سال با همه دیوونه بازی‌هات کنار اومده! باید زودتر از این‌ها ولت میکرد و میرفت...)

درمان شدم، خوب شدم، یه مرد عادی...
خواستم دوباره کنارش باشم،
این بار منصفانه،
این بار واقعا عاشقانه...
اما دیگه تن به ارتباط با من نداد.
میدونی چرا؟
چون هیچ راهی واسه برگشتن نمونده بود.
همه پل‌های پشت سرم رو خراب کرده بودم...

تورو خدا اجازه بده آزاد باشه
و به عنوان یه انسان خودش واسه خودش تصمیم بگیره.

اسیرش میکنی که چی؟
که از دست نره؟
وفایی که حاصل اسارت باشه چه فایده داره...؟
اگر آزاد زندگی کرد و به تو وفادار موند، لذت داره...

ازت میخوام با زن مثل عروسک رفتار نکنی،
براشون قانون وضع نکنی.
این داستان برات بس نیست که دست برداری از خود برتر بینی؟

ته این حماقت،
ته این مثلا غیرت،
هیچی جز باخت نیست،
هیچی...

| مهدی محمدی |
دیدگاه ها (۷۰)

محله ما یک رفتـگر دارد، صبـح که با ماشین از درب خـانه خارج م...

این معلم جایـگزین در یکی از کلاسـهاسوالی از دانـش آموزی کرد ...

~⚡یه وقـتایی باید از دسـت بدی تا قدر بـدونی؛دقیـقا همون موقـ...

~🌙مدتـی بود در کافه ی یک دانشـگاه کار میکردم و شب را هم همان...

ننننننننه !پس همش یه مشت بچه ته نشورن که تازه بندگون خدا امث...

آدم های صبور..،یه خصوصیت عجیب دارن،بی نهایت لبخند می زنن ......

یه روز و کامل گریه کردم ....از خواب بیدار شدم و خواب تورو دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط