ازدواج اجباری
پارت 45
ات : سلام لینا
لینا : سلام عشقم بیا بشیننن
ات : کسی نیست
لینا : تهیونگ سفر کاری رفته منو خدمتکاراییم فقط ..
ات : تک میخابی شبا ؟🥲
لینا : اره ..ولی عب نداره یاد تو میوفتم خوابم میبره
ات : کاش میتونستم بیام پیشت بخابم
الانم از جیمین اجازه گرفتم بتونم بیام بیرون ۳ ساعت وقت دارم نیم ساعت دیگه باید برم
لینا : تازه اومدی کجا ؟
ات : .لینا یه سوال ازت دارم ؟
لینا : بپرس عشقم
ات : حق..حق..چرا من نمیتونم مامان بشم ؟
حق..حق..
لینا : ات..قربونت بشم من اخه
کی مامان شده ؟🥺
ات : یونا..حاملست..حق..حق..پس فردام عروسیشونه..حق..
لینا : معلوم نیست از کی حامله شده .. دختره ج...نده
گاهی وقتا نه تنها به نبودن آدما توی زندگیت نیاز داری بلکه به نبودن خودت هم نیاز داری، به نبودن مغز و فکرت، به نبودن احساس و قلبت، دلت یه جسم میخواد بدون هیچ مزاحمی، یه جسم سرد و بی روح دور از تموم آدما.
میدونی ..چیه ؟
اونی که بهش نزدیک میشی باید خیلی ارزشش و داشته باشه چون آدما هرچی به یکی نزدیکتر شن از بقیه دور تر میشن، ممکنه بخاطر اون یه نفر خیلی موقعیتارو از دست بدن•••
زمانی که احساساتتو نسبت به کسی از دست میدی میفهمی اون آدم چقدر هم برای شما معمولی و غیر خاص و غیر قابل باوره ، اون عشق و انرژی شما بوده که اون فردو برای شما منحصربه فرد کرده بوده! منم گاهی با دوست داشتن آدما ازونا آدمایی میسازم که نیستن ، حتی نزدیکشم نیستن...
ات : مرسی...حرفات خیلی انگیز میدن بم ..حق..حق
لینا : حالا گریه نکن بزار یه چیزی بیارم بخوری
ات : نه..دست درد نکنه باید برم دیرم شده
لینا : ات ...ناراحت میشما
ات : تروخدا ببخشید ...یه روز دیگه میام اصلا تو میای
لینا : باشه عشقم..خودتم ناراحت نکن خوب ؟
ات : باشه..باییی
ات ویو :
از خونشون رفتم بیرون و رفتم
یه تاکسی گرفتم
و رسیدم
وقتی رسیدم دم در خونه دیدم کلی کفش هست
گفتم شاید برای یونا مهمون امده...!!
درو باز کردم دیدم فامیل های جیمین نشستن ..
عمع جیمین : اون دختره هر...زه که باردار نمیشد ..
این عروسمون خوبه..حالا بچه پسر باشه چی میشه ..ها؟
جیمین : زشته..عمه هرچیم باشه شاید الان بیاد بشنوه ..
مامان جیمین : جیمین...راست میگه دیگه اون که ناقص بود کلا باردار نمیشد ..
یونا : حیحی..
ات : سلام ..
جیمین : س...سلام
یونا : عهه ات اومدی
وسایلای منو خریدی ؟
بابای جیمین : مثل اینکه رابطه دوتا عروس خیلی خوشگله ..
ات : اره خریدم ..
چیزی میخورید بیارم ؟
عمه جیمین : دختره بی حیا ( با داد )
ات : چرا ؟
عمع جیمین : تو مگه نمیفهمی باید دست منو بوس کنی ؟
یا خودتو زدی به نفهمی ؟
ات : من واقعا نمیفهمم ؟
فککردی یه توفه ای هستی که من باید دستتو بوس کنم ؟
اره من بچه دار نمیشم
ولی خودت چه تفه ای هستی که هیچکی نیومده بگیرتت ؟
ها؟
اسکول یه وری
عمع جیمین : دختره ..هر...زه
ات : لقب خودتو به من نده ..افرین ..
ات رفت تو اشپزخانه
بابای جیمیناومد پیشش..
بابای جیمین : عروس گلم معذرت میخام ..ببخشید
بخاطر حرفای خواهرم به دل نگیر..
اون همیشه اینطوریه
ات : من ناراحت نیستم پدر جان ..
بابای جیمین :
دیگه بخواب بای
ات : سلام لینا
لینا : سلام عشقم بیا بشیننن
ات : کسی نیست
لینا : تهیونگ سفر کاری رفته منو خدمتکاراییم فقط ..
ات : تک میخابی شبا ؟🥲
لینا : اره ..ولی عب نداره یاد تو میوفتم خوابم میبره
ات : کاش میتونستم بیام پیشت بخابم
الانم از جیمین اجازه گرفتم بتونم بیام بیرون ۳ ساعت وقت دارم نیم ساعت دیگه باید برم
لینا : تازه اومدی کجا ؟
ات : .لینا یه سوال ازت دارم ؟
لینا : بپرس عشقم
ات : حق..حق..چرا من نمیتونم مامان بشم ؟
حق..حق..
لینا : ات..قربونت بشم من اخه
کی مامان شده ؟🥺
ات : یونا..حاملست..حق..حق..پس فردام عروسیشونه..حق..
لینا : معلوم نیست از کی حامله شده .. دختره ج...نده
گاهی وقتا نه تنها به نبودن آدما توی زندگیت نیاز داری بلکه به نبودن خودت هم نیاز داری، به نبودن مغز و فکرت، به نبودن احساس و قلبت، دلت یه جسم میخواد بدون هیچ مزاحمی، یه جسم سرد و بی روح دور از تموم آدما.
میدونی ..چیه ؟
اونی که بهش نزدیک میشی باید خیلی ارزشش و داشته باشه چون آدما هرچی به یکی نزدیکتر شن از بقیه دور تر میشن، ممکنه بخاطر اون یه نفر خیلی موقعیتارو از دست بدن•••
زمانی که احساساتتو نسبت به کسی از دست میدی میفهمی اون آدم چقدر هم برای شما معمولی و غیر خاص و غیر قابل باوره ، اون عشق و انرژی شما بوده که اون فردو برای شما منحصربه فرد کرده بوده! منم گاهی با دوست داشتن آدما ازونا آدمایی میسازم که نیستن ، حتی نزدیکشم نیستن...
ات : مرسی...حرفات خیلی انگیز میدن بم ..حق..حق
لینا : حالا گریه نکن بزار یه چیزی بیارم بخوری
ات : نه..دست درد نکنه باید برم دیرم شده
لینا : ات ...ناراحت میشما
ات : تروخدا ببخشید ...یه روز دیگه میام اصلا تو میای
لینا : باشه عشقم..خودتم ناراحت نکن خوب ؟
ات : باشه..باییی
ات ویو :
از خونشون رفتم بیرون و رفتم
یه تاکسی گرفتم
و رسیدم
وقتی رسیدم دم در خونه دیدم کلی کفش هست
گفتم شاید برای یونا مهمون امده...!!
درو باز کردم دیدم فامیل های جیمین نشستن ..
عمع جیمین : اون دختره هر...زه که باردار نمیشد ..
این عروسمون خوبه..حالا بچه پسر باشه چی میشه ..ها؟
جیمین : زشته..عمه هرچیم باشه شاید الان بیاد بشنوه ..
مامان جیمین : جیمین...راست میگه دیگه اون که ناقص بود کلا باردار نمیشد ..
یونا : حیحی..
ات : سلام ..
جیمین : س...سلام
یونا : عهه ات اومدی
وسایلای منو خریدی ؟
بابای جیمین : مثل اینکه رابطه دوتا عروس خیلی خوشگله ..
ات : اره خریدم ..
چیزی میخورید بیارم ؟
عمه جیمین : دختره بی حیا ( با داد )
ات : چرا ؟
عمع جیمین : تو مگه نمیفهمی باید دست منو بوس کنی ؟
یا خودتو زدی به نفهمی ؟
ات : من واقعا نمیفهمم ؟
فککردی یه توفه ای هستی که من باید دستتو بوس کنم ؟
اره من بچه دار نمیشم
ولی خودت چه تفه ای هستی که هیچکی نیومده بگیرتت ؟
ها؟
اسکول یه وری
عمع جیمین : دختره ..هر...زه
ات : لقب خودتو به من نده ..افرین ..
ات رفت تو اشپزخانه
بابای جیمیناومد پیشش..
بابای جیمین : عروس گلم معذرت میخام ..ببخشید
بخاطر حرفای خواهرم به دل نگیر..
اون همیشه اینطوریه
ات : من ناراحت نیستم پدر جان ..
بابای جیمین :
دیگه بخواب بای
۷۱.۹k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.