پارت

پارت ۲۴

بهترین شب خوشی

+:باشه بابا .. بریم بهشون بگیم...

_:اذیت نمیشی ...؟

+:نه بریم....

(دست تو دست هم شروع کردن به گفتن)

همه شوکه بودن.....

وکلی تبریک گفتن


+:یکی از پسر عمو هام بلند شد گفت پ
بچه برای مننن.....


_:چیییی؟؟؟

+:چی میگیییی؟؟

پسر عمو:بچه هات از مننن

+:از جونگ کوکن

_:صبر کن تست دی ان ای دادیم مگه نه ....؟
.

+:آره

_:میتونیم ثابت کنیم ....

+:آره عکسشو دارم....

_:نشون بده ..سریع..

+:بیا....

عکسو نشون داد .

+:.‌‌ ببینید دروغ گفت..‌‌

پسرعمو :تو زیر خوابم بودیم

_:یه مشت تو صورتش زد ‌.... حرف دهنتو بفهم.....

و افتاد کنار ‌‌‌‌دیوار....

+:دیدم تفنگ شو در اورد سمت جونگ کوک ...‌


_:(خنده ای به نشانه تمسخر)..‌.تفنگ روبروم میگیره....

پسر عمو:میزنم پره‌‌‌‌....


_:علامت به بادیگاردا دادم بیان داخل .‌.. هر کدوم با یه تفنگ ....‌

_:دیدی .... منم تفنگ میتونم سمتت بگیرم .‌‌‌... بعد کتمو زدم کنار و تفنگ خودنو در آوردم....

پسر عمو:هنوزم خیلی ریز می بینمت...

_:مشکل ریز بینی داری ببرمت دکتر چشم پزشک؟؟

پسر عمووو:......

_:هههه کم اوردی؟؟؟
من فعلا میرم بیا ا/ت....

پسر عمو: دست بهش نزن... یه تیر توی پهلوی شلیک کرد...

+:جونگ کوک ...(با داد)

دیدم جونگ کوک افتاد روی زمین دستمو گذاشتم زیر سرش گریه هام شروع کردن سرازیر شدن.‌‌‌...


خمارییییییی 😭
دیدگاه ها (۳)

پارت ۲۵ بهترین شب خوشی+:واقعا داشتم از ترس و اینگه یه تیکه ا...

پارت ۲۳ بهترین شب خوشی _:بیدار شدم دیدم ا/ت خوابیده هنوز...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

سرنوشت "p,37..تا اینو گفتم بلند شد و گفت .ا/ت : اومدم اومدم....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط