این همه سال

این همه سال ...
من فریاد کردم: زن!
تو فریاد کردی: تن!
.
و من فرسوده از این ستیزِ نافرجام
به دامان شعر پناه بردم ...
.
هلن امینی
.
دیدگاه ها (۲)

آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسنداز «تن» تو- هر چقدر هم که قو...

. سنگستانی : لا اقل وعده ای به من بدین ، دلگرمم کنین ، گولم ...

هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ستحتی اگر خانه ی خدا خ...

زنان در مه غلیظی که چادر نام دارد، زندگی خود را می‌گذرانند. ...

"سرنوشت "p,32..ویو بعد از شام ا/ت *.بعد از شام جیمین با ماشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط