𝓟𝓪𝓻𝓽 5🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 5🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
الانم عالیس بهش اتاقشو نشون داد رفت داخل اتاقش
جانگکوک : باشه
رفتم بیرون سمت حیاط به حیاط نگاه کردم خیلی قشنگ شده بود باغچه بیل خورده بود گلا مرتب بودن عالی بود کارش خوبه داشتم به حیاط نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد از تو جیبم در اوردمش شماره ناشناس بود
جانگکوک : بله
مرده : تو زندگیمو نابود کردی امیدوارم زندگیت نابود بشه
خودش بود همون مردی که خواهرم ازش طلاق گرفت
جانگکوک : تو خودت زندگیتو نابود کردی نه من اول یاد بگیر درست رفتار کنی بعد اینو بگو
مرده : فقط امیدوارم این بلا سر خودتم بیاد
اینو گفت و قطع کرد لعنتی اعصابمو بهم ریخت رفتم تو سالن به سمت آشپزخونه راهی شدم وقتی رسیدم یه لیوان آب ریختم و خوردم
دستام میلرزید بدجور اعصابم بهم ریخته بود یه صدایی از پشت سرم شنیدم برگشتم همون دختره بود
ا/ت : معذرت میخوام نمیدونستم اینجایید ببخشید
خواست بره که گفتم :
جانگکوک : نمیخواد بری چیکار داشتی بیا کارتو بکن
برگشت سمتم
ا/ت : بازم ببخشید
جانگکوک : مهم نیس
رفت سمت پارچو یه لیوان آب ریخت رفت سمت در
ا/ت : شبتون بخیر
اینو گفت و رفت لیوانو گزاشتم رو میز و رو صندلی نشستم سرمو با دستام گرفتم
سرم بدجور درد میکرد رفتم سراغ یخچال و یه قرص برداشتم و خوردم نشستم همونجا تا عمل کنه
بعد از یه ربع سردردم کمتر شد رفتم سمت اتاقم لباسامو عوض کردم و خوابیدم رو تخت چشمامو بستم ولی خوابم نمیبرد رو این پهلوم خوابیدم رو اون یکی پهلوم خوابیدم ولی نه خوابم نمیبرد
پاشدم نشستم به ساعت نگاه کردم 2:00 بود اوف کلافه شده بودم پاشدم پنجره رو باز کردم و به بیرون نگاه کردم یکی اون پایین بود کنار درخت نشسته بود اون کیه رفتم پایین تو حیاط
یکم خوشحال شده بودم که یکی بیداره شاید بتونم باهاش حرف بزنم
وقتی رسیدم دیدمش رفتم جلوتر چون همه جا تاریک بود نمیتونستم صورتشو ببینم رفتم کنارش وایسادم حواسش به کتابش بود داشت کتاب میخوند که چشمش به من خورد داد زد این که همون دخترس چرا این همه جا هست
جانگکوک : چرا داد میزنی داد نزن
ا/ت : شما اینجا بودید
جانگکوک : نه الان اومدم خوابم نمیبرد
ا/ت : پس من مزاحمتون نمیشم
خواست بره که دستشو گرفتم
جانگکوک : اون چه کتابیه
یه نگاه به کتاب انداخت
ا/ت : خب کتاب خنده داره میخواید بهتون بدم؟
کتابو گرفت جلوم ازش گرفتم
جانگکوک : خودت لازمش نداری؟
ا/ت : نه این دومین باره که دارم میخونمش
جانگکوک : چرا؟
ا/ت : چون مطلباش هیچ وقت قدیمی نمیشه
یه نگاه به کتاب انداختم از جلد روش میشد فهمید که خنده داره
جانگکوک : ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم کاری نکردم من دیگه میرم شبتون بخیر
جانگکوک : شب بخیر
رفتش نشستم کنار درخت و صفحه اولشو باز کردم نوشته بود
متن اولین صفحه کتاب :
اولین بار که منو دیدی چه حسی بهم داشتی شیطون؟
خندیدم
ا/ت زیرش نوشته بود حس خوبی بهت دارم
بازم خندیدم ورق زدن صفحه های بعد
....................
جانگکوک ویو
نصف کتابو خوندم کتاب تقریبا بزرگی بود نگاه کردم نزدیک صبح بود اصلا متوجه نشدم پاشدم یه کش و قوصی به کمرم دادم و رفتم سمت اتاقم کتاب خیی باحال بود خیلی خوشم اومد از همون اولش تا آخرش خندیدم هنوز نصفش مونده خودمو پرت کردم رو تختم و به سقف با لبخند زل زدم برگشتم سمت راست و رفتم زیر پتو نفهمیدم کی خوابم برد
...............
ا/ت ویو
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت 7 بود پاشدم یه دوش گرفتم و یه تیشرت با یه شلوار پوشیدم و رفتم سمت همون اتاق لباس فرممو روش پوشیدم و رفتم داخل حیاط پدرم بود رفتم کنارش
پدر : اومدی دخترم
ا/ت : بله
پدر : الان که میبینم خیلی کارت خوبه باغچه رو خیلی قشنگ بیل زدی
ا/ت : ممنونم من فقط کارمو کردم
پدر : کارت عالیه فقط دخترم امروز باید این باغچه میوه هارو شخم بزنیم باید بری شخم زنو بیاری
ا/ت : الان میارم
رفتم تا بیارم رفتم داخل اتاق برداشتمش خواستم بیام که صدای خدمتکارا رو شنیدم
جانگکوک ویو
الانم عالیس بهش اتاقشو نشون داد رفت داخل اتاقش
جانگکوک : باشه
رفتم بیرون سمت حیاط به حیاط نگاه کردم خیلی قشنگ شده بود باغچه بیل خورده بود گلا مرتب بودن عالی بود کارش خوبه داشتم به حیاط نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد از تو جیبم در اوردمش شماره ناشناس بود
جانگکوک : بله
مرده : تو زندگیمو نابود کردی امیدوارم زندگیت نابود بشه
خودش بود همون مردی که خواهرم ازش طلاق گرفت
جانگکوک : تو خودت زندگیتو نابود کردی نه من اول یاد بگیر درست رفتار کنی بعد اینو بگو
مرده : فقط امیدوارم این بلا سر خودتم بیاد
اینو گفت و قطع کرد لعنتی اعصابمو بهم ریخت رفتم تو سالن به سمت آشپزخونه راهی شدم وقتی رسیدم یه لیوان آب ریختم و خوردم
دستام میلرزید بدجور اعصابم بهم ریخته بود یه صدایی از پشت سرم شنیدم برگشتم همون دختره بود
ا/ت : معذرت میخوام نمیدونستم اینجایید ببخشید
خواست بره که گفتم :
جانگکوک : نمیخواد بری چیکار داشتی بیا کارتو بکن
برگشت سمتم
ا/ت : بازم ببخشید
جانگکوک : مهم نیس
رفت سمت پارچو یه لیوان آب ریخت رفت سمت در
ا/ت : شبتون بخیر
اینو گفت و رفت لیوانو گزاشتم رو میز و رو صندلی نشستم سرمو با دستام گرفتم
سرم بدجور درد میکرد رفتم سراغ یخچال و یه قرص برداشتم و خوردم نشستم همونجا تا عمل کنه
بعد از یه ربع سردردم کمتر شد رفتم سمت اتاقم لباسامو عوض کردم و خوابیدم رو تخت چشمامو بستم ولی خوابم نمیبرد رو این پهلوم خوابیدم رو اون یکی پهلوم خوابیدم ولی نه خوابم نمیبرد
پاشدم نشستم به ساعت نگاه کردم 2:00 بود اوف کلافه شده بودم پاشدم پنجره رو باز کردم و به بیرون نگاه کردم یکی اون پایین بود کنار درخت نشسته بود اون کیه رفتم پایین تو حیاط
یکم خوشحال شده بودم که یکی بیداره شاید بتونم باهاش حرف بزنم
وقتی رسیدم دیدمش رفتم جلوتر چون همه جا تاریک بود نمیتونستم صورتشو ببینم رفتم کنارش وایسادم حواسش به کتابش بود داشت کتاب میخوند که چشمش به من خورد داد زد این که همون دخترس چرا این همه جا هست
جانگکوک : چرا داد میزنی داد نزن
ا/ت : شما اینجا بودید
جانگکوک : نه الان اومدم خوابم نمیبرد
ا/ت : پس من مزاحمتون نمیشم
خواست بره که دستشو گرفتم
جانگکوک : اون چه کتابیه
یه نگاه به کتاب انداخت
ا/ت : خب کتاب خنده داره میخواید بهتون بدم؟
کتابو گرفت جلوم ازش گرفتم
جانگکوک : خودت لازمش نداری؟
ا/ت : نه این دومین باره که دارم میخونمش
جانگکوک : چرا؟
ا/ت : چون مطلباش هیچ وقت قدیمی نمیشه
یه نگاه به کتاب انداختم از جلد روش میشد فهمید که خنده داره
جانگکوک : ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم کاری نکردم من دیگه میرم شبتون بخیر
جانگکوک : شب بخیر
رفتش نشستم کنار درخت و صفحه اولشو باز کردم نوشته بود
متن اولین صفحه کتاب :
اولین بار که منو دیدی چه حسی بهم داشتی شیطون؟
خندیدم
ا/ت زیرش نوشته بود حس خوبی بهت دارم
بازم خندیدم ورق زدن صفحه های بعد
....................
جانگکوک ویو
نصف کتابو خوندم کتاب تقریبا بزرگی بود نگاه کردم نزدیک صبح بود اصلا متوجه نشدم پاشدم یه کش و قوصی به کمرم دادم و رفتم سمت اتاقم کتاب خیی باحال بود خیلی خوشم اومد از همون اولش تا آخرش خندیدم هنوز نصفش مونده خودمو پرت کردم رو تختم و به سقف با لبخند زل زدم برگشتم سمت راست و رفتم زیر پتو نفهمیدم کی خوابم برد
...............
ا/ت ویو
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت 7 بود پاشدم یه دوش گرفتم و یه تیشرت با یه شلوار پوشیدم و رفتم سمت همون اتاق لباس فرممو روش پوشیدم و رفتم داخل حیاط پدرم بود رفتم کنارش
پدر : اومدی دخترم
ا/ت : بله
پدر : الان که میبینم خیلی کارت خوبه باغچه رو خیلی قشنگ بیل زدی
ا/ت : ممنونم من فقط کارمو کردم
پدر : کارت عالیه فقط دخترم امروز باید این باغچه میوه هارو شخم بزنیم باید بری شخم زنو بیاری
ا/ت : الان میارم
رفتم تا بیارم رفتم داخل اتاق برداشتمش خواستم بیام که صدای خدمتکارا رو شنیدم
۱۰۷.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.