عشق یهویی³³
عشقیهویی³³
تهیونگویو
هوففف تحـ.ریک شدم
ب ات نگا کردم دیدم داره با استرس نگا میکنه
تهیونگ ـ ات میا..
ات ـ بچها من فردا یکاری داشتم الان یادم اومد..فعلا
یونگی ـ ات..رک میگم..بهت نیاز دارم
ات ـ عااا برو دوش بگیر خوب میشی..من میرم بای
یونگی ـ ن..تو خوبم میکنی
ات ـ بچها گوه نخورین دیگه..بای
اتویو
هوفففف بلاخره از دستشون در رفتم
*ویوفردا*
از خاب نازم بیدار شدم، رفتم دسشویی و امروزو با کمر درد شروع کردم
ات ـ سلام مامانی..
م/ات ـ سلام دخترم..چیشده چرا بیحالی؟
ات ـ کمرم درد میکنه
م/ات ـ از بس سرت تو گوشیه
ات ـ چ ربطی داشت؟ بد خابیدم
م/ات ـ ب گوشی ربط داره خو(زیادی ایرانی شد😂)
ات ـ نه مادر من
م/ات ـ چرا دختر من
ات ـ ماماننننننن
م/ات ـ یامااانننن
ات ـ مامانی بهم غذا میدی؟*کیوت*
م/ات ـ بفرمایید..غذای مخصوص برای وزغ مامان
ات ـ یااا مامان من وزغم؟
م/ات ـ اره..از اون وزغ باکلاسا
ات ـ هوفف
م/ات ـ میام میزنمتااا
ات ـ گوه خوردم
م/ات ـ گوه نخور، صبحونه بخور..زود باش میخام سفره رو جم کننممممم
ات ـ چشم
تهیونگویو
چشمامو وا کردم دیدم بغل یونگیم
تهیونگ ـ جیغغغ
یونگی ـ جیغغغ، تو اینجا چیکا میکنی؟
تهیونگ ـ تو خودت اینجا چیکا میکنی؟
یونگی ـ اینجا خونمه!
تهیونگ ـ عه نمیدونستم! ات کو؟
یونگی ـ مگه دیشب نرفت ماهی!؟
تهیونگ ـ ماهی عمته
یونگی ـ حقیقت تلخه..
تهیونگ ـ هوم مثل تو
یونگی ـ مگه منو خوردی؟*تعجب*
تهیونگ ـ خدایا بقیهی مریضارو شفا بده ولی اینو نه یکم بخندیم
یونگی ـ حالا..گمشو از خونم بیرون
تهیونگ ـ تو و اینهمه خشونت؟ بعیده ب ولاههه
(خلاصه تهیونگ بعداز کلی جنگو دعوا رفت خونشون😂)
اتویو
بعداز کلی جنگو کل کل با ننم رفتم اتاق
یکم روی تختم نشستم و ب اتفاقای دیشب فکر کردم
یکم بعد ب خودم اومدم دیدم یساعت تو فکر بودم!
یا بیژن سادات قلی!
سریع بلند شدم و رفتم دسشویی(چقد منه😂)
اومدم بیرون یاد این افتادم تا چند روز هیچ کاری ندارم
پس رفتم تا یکم ب پوستم برسم
ماسک صورت گذاشتم، ماسک زیر چشم و همینطور ماسک لب(درست گفتم؟😂)
یهو مامانم اومد داخل اتاق
م/ات ـ بنظرت خورشک کرفس بزارم یا قیمـ...یاااا خدااااا این چ وعضیههه؟
ات ـ انقد ترسناکم؟
رفتم جلو آینه ک جیغ زدم
ات ـ چقد وضعیتم خرابه!
م/ات ـ برو بشورش..امشب خابم نمیبرهههه
ــ
حیمایت؟
تهیونگویو
هوففف تحـ.ریک شدم
ب ات نگا کردم دیدم داره با استرس نگا میکنه
تهیونگ ـ ات میا..
ات ـ بچها من فردا یکاری داشتم الان یادم اومد..فعلا
یونگی ـ ات..رک میگم..بهت نیاز دارم
ات ـ عااا برو دوش بگیر خوب میشی..من میرم بای
یونگی ـ ن..تو خوبم میکنی
ات ـ بچها گوه نخورین دیگه..بای
اتویو
هوفففف بلاخره از دستشون در رفتم
*ویوفردا*
از خاب نازم بیدار شدم، رفتم دسشویی و امروزو با کمر درد شروع کردم
ات ـ سلام مامانی..
م/ات ـ سلام دخترم..چیشده چرا بیحالی؟
ات ـ کمرم درد میکنه
م/ات ـ از بس سرت تو گوشیه
ات ـ چ ربطی داشت؟ بد خابیدم
م/ات ـ ب گوشی ربط داره خو(زیادی ایرانی شد😂)
ات ـ نه مادر من
م/ات ـ چرا دختر من
ات ـ ماماننننننن
م/ات ـ یامااانننن
ات ـ مامانی بهم غذا میدی؟*کیوت*
م/ات ـ بفرمایید..غذای مخصوص برای وزغ مامان
ات ـ یااا مامان من وزغم؟
م/ات ـ اره..از اون وزغ باکلاسا
ات ـ هوفف
م/ات ـ میام میزنمتااا
ات ـ گوه خوردم
م/ات ـ گوه نخور، صبحونه بخور..زود باش میخام سفره رو جم کننممممم
ات ـ چشم
تهیونگویو
چشمامو وا کردم دیدم بغل یونگیم
تهیونگ ـ جیغغغ
یونگی ـ جیغغغ، تو اینجا چیکا میکنی؟
تهیونگ ـ تو خودت اینجا چیکا میکنی؟
یونگی ـ اینجا خونمه!
تهیونگ ـ عه نمیدونستم! ات کو؟
یونگی ـ مگه دیشب نرفت ماهی!؟
تهیونگ ـ ماهی عمته
یونگی ـ حقیقت تلخه..
تهیونگ ـ هوم مثل تو
یونگی ـ مگه منو خوردی؟*تعجب*
تهیونگ ـ خدایا بقیهی مریضارو شفا بده ولی اینو نه یکم بخندیم
یونگی ـ حالا..گمشو از خونم بیرون
تهیونگ ـ تو و اینهمه خشونت؟ بعیده ب ولاههه
(خلاصه تهیونگ بعداز کلی جنگو دعوا رفت خونشون😂)
اتویو
بعداز کلی جنگو کل کل با ننم رفتم اتاق
یکم روی تختم نشستم و ب اتفاقای دیشب فکر کردم
یکم بعد ب خودم اومدم دیدم یساعت تو فکر بودم!
یا بیژن سادات قلی!
سریع بلند شدم و رفتم دسشویی(چقد منه😂)
اومدم بیرون یاد این افتادم تا چند روز هیچ کاری ندارم
پس رفتم تا یکم ب پوستم برسم
ماسک صورت گذاشتم، ماسک زیر چشم و همینطور ماسک لب(درست گفتم؟😂)
یهو مامانم اومد داخل اتاق
م/ات ـ بنظرت خورشک کرفس بزارم یا قیمـ...یاااا خدااااا این چ وعضیههه؟
ات ـ انقد ترسناکم؟
رفتم جلو آینه ک جیغ زدم
ات ـ چقد وضعیتم خرابه!
م/ات ـ برو بشورش..امشب خابم نمیبرهههه
ــ
حیمایت؟
۱۷.۰k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.