عشق یهویی³⁴
عشقیهویی³⁴
اتویو
رفتم صورتمو شستم
اخیشش پوستم از حالت سگی در اومد
رفتم روی تختم دراز کشیدم، گوشیمو ورداشتم تا داخلش بچرخم
چقد بیلینکا زیاد شدن!
عررررررررررر
داشتم همینطوری میچرخیدم ک متوجه شدم یکی از هیترا یچیزی راجب من نوشته
متن:
هیچوقت ات رو دوست نداشته باشین!
اون ی هر.زهس!!
من خودم با چشمای خودم دیدم رفت توی ی خونهای ک دوتا پسر اونجا بودن!
انقد بهش هیت بدین از گروه بره!
لیاقت این گروهو نداره!
#اتی_هر.زه
ـــ
ینی چی؟
من کی رفتم خونهی ی پسر؟
شاید یونگی رو میگن
بزار حداقل بهشون بگم
متن:
دچار سؤتفاهم شدین
اون خونهای ک من رفتم خونهی پسر عمومه
و اونا پسرعموهام بودن
ببحشین ک باعث شدم فک کنین ادم بدیم
ــ
بعداز این پیام گوشیو گذاشتم کنار ک بخابم
واقعیتش دلم شکست
ولی اون کی بود ک منو دیده بود؟
هوففف ایبابااا
تهیونگویو
داشتم همینطوری میگشتم ک دیدم ی کامنت هیت دربارهی ات گفتن
دلم براش سوخت
وقتی دیدم داره از خودش دفاع میکنه بیشتر دلم سوخت
تصمیم گرفتم برم خونهی یونگی تا باهم یکم بحرفیم راجب همین
*ویو داخل خونهی یونگی*
یونگی ـ چیکار داری؟
تهیونگ ـ اون کامنت هیت دربارهی ات رو دیدی؟
یونگی ـ چیی؟ هیت؟ چیبود؟
تهیونگ ـ *ماجرا رو گف*
یونگی ـ الان چیکا کنیم؟
تهیونگ ـ بیا ماهم ی کامنت بزاریم ک بگیم پسر عموی اتایم
یونگی ـ اوکی
متنی ک نوشتن:
سلام!
ما همون کسایی هستیم ک ات اومده بود خونمون
واقعیتش ما پسر عموی ات هستیم
و خبر داریم ک ات خیلی دختر معصومیه و بهش نمیخوره ک طبق حرف شما هر.زه باشه!
اون همیشه پیش ماعه و از همهچیِ زندگیش باخبریم
شاید فکر کنین ک شاید ما کاری با ات کرده باشیم
ولی نه هیچکاری نکردیم و نخاهیم کرد
چون ات رو مثل خاهرمون میدونیم
اگه هنوزم شک دارین میتونین بیاین تا باهم مشکلو حل کنیم
ات دختر دلنازکیه پس لطفا قبل از اینکه چیزی بگین فکر کنین
ممنون
ـــ
حیمایت؟
اتویو
رفتم صورتمو شستم
اخیشش پوستم از حالت سگی در اومد
رفتم روی تختم دراز کشیدم، گوشیمو ورداشتم تا داخلش بچرخم
چقد بیلینکا زیاد شدن!
عررررررررررر
داشتم همینطوری میچرخیدم ک متوجه شدم یکی از هیترا یچیزی راجب من نوشته
متن:
هیچوقت ات رو دوست نداشته باشین!
اون ی هر.زهس!!
من خودم با چشمای خودم دیدم رفت توی ی خونهای ک دوتا پسر اونجا بودن!
انقد بهش هیت بدین از گروه بره!
لیاقت این گروهو نداره!
#اتی_هر.زه
ـــ
ینی چی؟
من کی رفتم خونهی ی پسر؟
شاید یونگی رو میگن
بزار حداقل بهشون بگم
متن:
دچار سؤتفاهم شدین
اون خونهای ک من رفتم خونهی پسر عمومه
و اونا پسرعموهام بودن
ببحشین ک باعث شدم فک کنین ادم بدیم
ــ
بعداز این پیام گوشیو گذاشتم کنار ک بخابم
واقعیتش دلم شکست
ولی اون کی بود ک منو دیده بود؟
هوففف ایبابااا
تهیونگویو
داشتم همینطوری میگشتم ک دیدم ی کامنت هیت دربارهی ات گفتن
دلم براش سوخت
وقتی دیدم داره از خودش دفاع میکنه بیشتر دلم سوخت
تصمیم گرفتم برم خونهی یونگی تا باهم یکم بحرفیم راجب همین
*ویو داخل خونهی یونگی*
یونگی ـ چیکار داری؟
تهیونگ ـ اون کامنت هیت دربارهی ات رو دیدی؟
یونگی ـ چیی؟ هیت؟ چیبود؟
تهیونگ ـ *ماجرا رو گف*
یونگی ـ الان چیکا کنیم؟
تهیونگ ـ بیا ماهم ی کامنت بزاریم ک بگیم پسر عموی اتایم
یونگی ـ اوکی
متنی ک نوشتن:
سلام!
ما همون کسایی هستیم ک ات اومده بود خونمون
واقعیتش ما پسر عموی ات هستیم
و خبر داریم ک ات خیلی دختر معصومیه و بهش نمیخوره ک طبق حرف شما هر.زه باشه!
اون همیشه پیش ماعه و از همهچیِ زندگیش باخبریم
شاید فکر کنین ک شاید ما کاری با ات کرده باشیم
ولی نه هیچکاری نکردیم و نخاهیم کرد
چون ات رو مثل خاهرمون میدونیم
اگه هنوزم شک دارین میتونین بیاین تا باهم مشکلو حل کنیم
ات دختر دلنازکیه پس لطفا قبل از اینکه چیزی بگین فکر کنین
ممنون
ـــ
حیمایت؟
۱۶.۷k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.