.
.
اینجا هیچ چیز تغییر نکرده
اینجا زمان بر حسب دقیقه و ساعت جلو نمیرود
الان ساعت ۴۳ روز و ۱۸ ساعت و۵۳ دقیقه بعد از آخرین دفعه لمس دستانت است.
اینجا کسی لباس هایش را عوض نمیکند
هنوز به اندازه ۲ ساعت و ۴۷ دقیقه از عطر حضورت مابین تاروپود لباس ها محبوس است
اینجا هیچ کس مجال فکر کردن ندارد
فقط فکر تو هست که نه معلوم است از کجا آمده و نه معلوم است کی میرود.
اینجا قلب کسی عادی نمی تپد.
ضربان ها هم انگار تو را صدا میزند
اینجا کسی نیست
فقط دغدغه از دست دادنت تمام سلول های تنم را از پا در آورده.
اینجا هیچ کس احساس امنیت نمیکند
ترس اینکه شاید کسی قبل از من یا بعداز من تورا تصاحب کرده باشد، تمام جانم را به لرزه انداخته
اینجا به یک تو برای تغییر نیاز دارد...
اینجا هیچ چیز تغییر نکرده
اینجا زمان بر حسب دقیقه و ساعت جلو نمیرود
الان ساعت ۴۳ روز و ۱۸ ساعت و۵۳ دقیقه بعد از آخرین دفعه لمس دستانت است.
اینجا کسی لباس هایش را عوض نمیکند
هنوز به اندازه ۲ ساعت و ۴۷ دقیقه از عطر حضورت مابین تاروپود لباس ها محبوس است
اینجا هیچ کس مجال فکر کردن ندارد
فقط فکر تو هست که نه معلوم است از کجا آمده و نه معلوم است کی میرود.
اینجا قلب کسی عادی نمی تپد.
ضربان ها هم انگار تو را صدا میزند
اینجا کسی نیست
فقط دغدغه از دست دادنت تمام سلول های تنم را از پا در آورده.
اینجا هیچ کس احساس امنیت نمیکند
ترس اینکه شاید کسی قبل از من یا بعداز من تورا تصاحب کرده باشد، تمام جانم را به لرزه انداخته
اینجا به یک تو برای تغییر نیاز دارد...
۳۸۲
۲۷ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.