بیایید کمی قصه بگوئیم
بیایید کمی قصه بگوئیم
قصهای که شاید خیلیها شنیده باشید
روزی مردی قصد کرد بزی بخرد
جستجو کرد تا کسی را یافت که بز برای فروش داشته باشد
بز را با قیمتی مطلوب خرید و گشادهرو سوی منزل خویش حرکت کرد
سه نفر وی را دیدند و چشم طمع به بزش دوختند
اولی آمد و گفت: ای مرد! چه میکنی؟ این چیست که خریدهای؟!
مرد ابروهایش را بالا انداخته و نگاهی چرخاند: با منی؟ بز است، بز!
-*دهانش را به نشانه تعجب باز کرده و با حالت تأسف لب گشود*: بز کجا بود مرد! ببین سگ خریدهای!
+*چهره اش در هم میرود*: سگ؟! یعنی چه... دیوانهای؟! برو رد کارت ،برو!
دومی به میان پرید و دستی به شانه مرد گذاشت: ببین دوست من، راست میگوید این سگ است، یعنی تو سگ را از بز نمیشناسی؟ حالت خوب است؟ نکند بیماری چیزی شدهای؟ چشم هایت دو تا دوتا نمیبیند؟
مرد گیج و منگ مانده دمکی بز را دمکی اطراف را دمکی ان دو را می نگریست: نه؛ نه؛ من بز خریدهام!
فرد سوم هم وارد ماجرا شد و نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت: ای مرد؛ نمیخواهم تو را برنجانم، ولی بهتر از بروی پیش طبیب! آخر چرا فکر میکنی این سگ، بز است؟
مرد ساده لوح که دیگر جوش آورده بود کلاهش را زمین زد و برگشت: یعنی چه؟! مگر من را مسخره پنداشته؟! من بز خواستم به من سگ فروخته است؟!
-بهتر است بروی تا دیر نشده پولت را پس بگیری! اگر دیر بجنبی انکار میکند و پول هم از کفت میرود!
مرد خشمگینانه سوی فروشنده شتافت؛ سه حیلهگر بز را بردند و رفتند.
حکایت سادهایست؛ نه؟ ولی فکر کن؛ همین حادثه چقدر در زندگی روزمره برایمان رخ میدهد؟
امثال همانها که بدون خواندن حتی یک جمله از برجام، به رقص آمدند و اقتصاد را تباه کردند،
امروز بدون خواندن یک خط از #توافق_ایران_و_چین دست به اعتراض برداشتهاند!
مرد قصه مائیم
بز همان سند است
سه حیلهگر همان رسانههای حقوق بگیر
#بیدار_شویم
#سواد_رسانه_ای
قصهای که شاید خیلیها شنیده باشید
روزی مردی قصد کرد بزی بخرد
جستجو کرد تا کسی را یافت که بز برای فروش داشته باشد
بز را با قیمتی مطلوب خرید و گشادهرو سوی منزل خویش حرکت کرد
سه نفر وی را دیدند و چشم طمع به بزش دوختند
اولی آمد و گفت: ای مرد! چه میکنی؟ این چیست که خریدهای؟!
مرد ابروهایش را بالا انداخته و نگاهی چرخاند: با منی؟ بز است، بز!
-*دهانش را به نشانه تعجب باز کرده و با حالت تأسف لب گشود*: بز کجا بود مرد! ببین سگ خریدهای!
+*چهره اش در هم میرود*: سگ؟! یعنی چه... دیوانهای؟! برو رد کارت ،برو!
دومی به میان پرید و دستی به شانه مرد گذاشت: ببین دوست من، راست میگوید این سگ است، یعنی تو سگ را از بز نمیشناسی؟ حالت خوب است؟ نکند بیماری چیزی شدهای؟ چشم هایت دو تا دوتا نمیبیند؟
مرد گیج و منگ مانده دمکی بز را دمکی اطراف را دمکی ان دو را می نگریست: نه؛ نه؛ من بز خریدهام!
فرد سوم هم وارد ماجرا شد و نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت: ای مرد؛ نمیخواهم تو را برنجانم، ولی بهتر از بروی پیش طبیب! آخر چرا فکر میکنی این سگ، بز است؟
مرد ساده لوح که دیگر جوش آورده بود کلاهش را زمین زد و برگشت: یعنی چه؟! مگر من را مسخره پنداشته؟! من بز خواستم به من سگ فروخته است؟!
-بهتر است بروی تا دیر نشده پولت را پس بگیری! اگر دیر بجنبی انکار میکند و پول هم از کفت میرود!
مرد خشمگینانه سوی فروشنده شتافت؛ سه حیلهگر بز را بردند و رفتند.
حکایت سادهایست؛ نه؟ ولی فکر کن؛ همین حادثه چقدر در زندگی روزمره برایمان رخ میدهد؟
امثال همانها که بدون خواندن حتی یک جمله از برجام، به رقص آمدند و اقتصاد را تباه کردند،
امروز بدون خواندن یک خط از #توافق_ایران_و_چین دست به اعتراض برداشتهاند!
مرد قصه مائیم
بز همان سند است
سه حیلهگر همان رسانههای حقوق بگیر
#بیدار_شویم
#سواد_رسانه_ای
۱.۷k
۱۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.