ღForced marriageღ
ღForced marriageღ
پارت ۱۷
یه زن بود تا دیدمش یه حس خوبی نسبت بهش داشتم..(عکسه مادرو پدراشونو میزارم..این زنه هم اسلاید بعدی)..تعظیم کردم و گفتم...
یجی:سلام..
مربی:میریم سره تمرین...چون وقت نداریم..خب اول از احترام گذاشتن شروع میکنیم...
یجی:معذرت میخوام...چی صداتون کنم
مربی:کانگ صدام کنید
یجی:بله خانم کانگ...
احترام گذاشتنو نشونم داد و الان نوبت من بود...
احترام گذاشتم ولی...
کانگ:اینطوری نه ....دست راستتو بزار رو دسته چپت نباید دست چپتو بزاری رو راست..
یجی:بله...متاسفم
دوباره بلند شدم و از اول شروع کردم بلند شدم که ادامه تعظیمووبرم که دامنم رفت زیر پام و با مغز رفتم تو بغل خانم کانگ..نمیخواستم از بغلش درام احساس خوبی بهم میداد..
کانگ:وایی خداا قراره روزه سختی باشه..🤦♀️
یجی:معذرت میخوام..
کانگ:بلند شو دختر ...از اول انجام بده
بعد از ۱ساعت تازه یاد گرفتم درست انجامش بدم..خیلیی سخته ایی خسته شدمم...
کانگ:خیلی خوب...میریم سراغ گل دوزی دنبالم بیا..
دنبالش رفتم..اومدم یه قدم بردارم که دامنم رفت زیر پام و افتادم رو زمین..
یجی:اخخخ...دامنه رو مخخخ
کانگ:وای خدا...چجوری با تو سر کنم واقعا؟باید رو راه رفتنت کار کنم پاشو بریم تو حیاط
رفتیم تو حیاط که از سطح کم شروع کرد۳تا کتاب داد بهم گفت...
کانگ: بزار روی سرت و بدون اینکه بیوفتن یا دستت بهشون بخوره راه برو
تا قدم اولو برداشتم دوباره خوردم زمین..
کانگ:آه...خیلی خوب با یکی شروع میکنیم
دوتا از کتا بارو برداشت ولی بازم دوقدم میرفتم یا کتاب از روی سرم میوفتاد یا دامنم گیر میکرد زیر پام...
یجی:اخخ ...چراا انقد سختههه...هق..🥲(یجی اینجا دیگه داشت گریه میکرد )
کانگ:پاشو دختر ساعت ۶ شد هنوز نتونستی درست راه بری...
یجی:هق..هق...
کانگ:خوب کو اشک همش صداعه بلن شو وقت نداریم زود باش..
یه مسیج برای خانم کانگ اومد که داشت می رفت..فک گردم تموم شده و خوشحال شدم
کانگ:مادرت کارم داره ساعت۷ بر میگردم انتظار دارم درست راه بری
خانم کانگ رفت...
یجی:جونگ کوکککککک خداا لعنتتت کنههه تو و اونننن مادررر زنتوووووو
حمایتا زیاد نبود میپاکم بتون بگما😐💔
پارت ۱۷
یه زن بود تا دیدمش یه حس خوبی نسبت بهش داشتم..(عکسه مادرو پدراشونو میزارم..این زنه هم اسلاید بعدی)..تعظیم کردم و گفتم...
یجی:سلام..
مربی:میریم سره تمرین...چون وقت نداریم..خب اول از احترام گذاشتن شروع میکنیم...
یجی:معذرت میخوام...چی صداتون کنم
مربی:کانگ صدام کنید
یجی:بله خانم کانگ...
احترام گذاشتنو نشونم داد و الان نوبت من بود...
احترام گذاشتم ولی...
کانگ:اینطوری نه ....دست راستتو بزار رو دسته چپت نباید دست چپتو بزاری رو راست..
یجی:بله...متاسفم
دوباره بلند شدم و از اول شروع کردم بلند شدم که ادامه تعظیمووبرم که دامنم رفت زیر پام و با مغز رفتم تو بغل خانم کانگ..نمیخواستم از بغلش درام احساس خوبی بهم میداد..
کانگ:وایی خداا قراره روزه سختی باشه..🤦♀️
یجی:معذرت میخوام..
کانگ:بلند شو دختر ...از اول انجام بده
بعد از ۱ساعت تازه یاد گرفتم درست انجامش بدم..خیلیی سخته ایی خسته شدمم...
کانگ:خیلی خوب...میریم سراغ گل دوزی دنبالم بیا..
دنبالش رفتم..اومدم یه قدم بردارم که دامنم رفت زیر پام و افتادم رو زمین..
یجی:اخخخ...دامنه رو مخخخ
کانگ:وای خدا...چجوری با تو سر کنم واقعا؟باید رو راه رفتنت کار کنم پاشو بریم تو حیاط
رفتیم تو حیاط که از سطح کم شروع کرد۳تا کتاب داد بهم گفت...
کانگ: بزار روی سرت و بدون اینکه بیوفتن یا دستت بهشون بخوره راه برو
تا قدم اولو برداشتم دوباره خوردم زمین..
کانگ:آه...خیلی خوب با یکی شروع میکنیم
دوتا از کتا بارو برداشت ولی بازم دوقدم میرفتم یا کتاب از روی سرم میوفتاد یا دامنم گیر میکرد زیر پام...
یجی:اخخ ...چراا انقد سختههه...هق..🥲(یجی اینجا دیگه داشت گریه میکرد )
کانگ:پاشو دختر ساعت ۶ شد هنوز نتونستی درست راه بری...
یجی:هق..هق...
کانگ:خوب کو اشک همش صداعه بلن شو وقت نداریم زود باش..
یه مسیج برای خانم کانگ اومد که داشت می رفت..فک گردم تموم شده و خوشحال شدم
کانگ:مادرت کارم داره ساعت۷ بر میگردم انتظار دارم درست راه بری
خانم کانگ رفت...
یجی:جونگ کوکککککک خداا لعنتتت کنههه تو و اونننن مادررر زنتوووووو
حمایتا زیاد نبود میپاکم بتون بگما😐💔
۶۷.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.