ღForced marriageღ
ღForced marriageღ
پارت ۱۸
کوک ویو"
رفتم داخل اتاق و یه اقایی دیدم..
کوک:سلام من جئون جونگ کوک هستم(تعظیم میکنه)
مربی:سلام من پارک سئون هستم...خب بریم سره تمرینات...برای احترام گذاشتن باید.......
بعد از توضیحاتی که اقای پارک داد ممم احترام گذاشتم
پارک:افرین اقای جئون کارتون عالیه...
کوک:ممنونم
رفتیم و یه سری تمرینات دیگه مث شمشر زنی و تیر اندازی و....خوشبختانه زیاد سخت نبود چون از قبل بلد بودم نا سلامتی رئیس بزرگترین بند مافیام...تا ساعت۶همه رسم ها و جیزای لازمو یاد گرفتم..رفتم ببینم یجی چیکار میکنه .. رفتم جلو تر ک۶ دیدم نشسته بود کف حیاط و غر میزد
پایان کوک ویو"
یجی:جونگ کوکککککک خدااا لعنتتت کنهههه تو و اوننن مادررر زنتوووو
کوک:بعد که میگم چلاغی بگو نه دیدی نتونستی حتا درست راه بری
یجی:جیغغغغغ...تو کی اومدییییی
کوک:وقتی خانم داشت فوش باره من و مادر زنه عزیرم میکرد
یجی:عههه الان شد مادر زن عزیزممم خیلییی بیشورریییی...
کوک:چرا اینقد غر میزنی
یجی:خسته شدم خوفف🤧
کوک:"از کیوتیش خندم گرفته بود"خیلی خب
پاشو بریم یجاییو نشونت بدم...
دستشو میگیره جلوی یجی و بلندش میکنه...باهم میرن قسمت دیگه ای از خونه..(اسلاید بعد تری)
یجی:وایی چه خونه خشگلی دارین...
کوک:خوشت اومد؟
یجی:اوهوم ارامش بخشه..
کوک:.....
یجی:میگم...چرا انقد سخته
کوک:نه...اصلا سخت نیست میخوای نشونت بدم؟
یجی:فاییده نداره دامنم میره زیر پام..
کوک:چون قدماتو بلند بر میداری..بیا نشونت بدم...
چند مین بعد"
کوک:اونجوری نههه دست راست رو چپهه
یجی:نمیتونممممممم
کوک:انقد نگو نمیتونممم
بالاخره بعد از نیم ساعت یاد گرفت ولی کوک از یجی خواست یه بار دیگه تمیرین کنه تا مطمئن بشه یاد گرفته..
یجی"
دیگه بلد شده بودم ولی خسته بودم ..شروع کردم یه بار دیگه راه رفتن که یه لحظه....
خیلی خستمه شب دو پارت دیگه اپ میکنم بای لاوام😓❤
پارت ۱۸
کوک ویو"
رفتم داخل اتاق و یه اقایی دیدم..
کوک:سلام من جئون جونگ کوک هستم(تعظیم میکنه)
مربی:سلام من پارک سئون هستم...خب بریم سره تمرینات...برای احترام گذاشتن باید.......
بعد از توضیحاتی که اقای پارک داد ممم احترام گذاشتم
پارک:افرین اقای جئون کارتون عالیه...
کوک:ممنونم
رفتیم و یه سری تمرینات دیگه مث شمشر زنی و تیر اندازی و....خوشبختانه زیاد سخت نبود چون از قبل بلد بودم نا سلامتی رئیس بزرگترین بند مافیام...تا ساعت۶همه رسم ها و جیزای لازمو یاد گرفتم..رفتم ببینم یجی چیکار میکنه .. رفتم جلو تر ک۶ دیدم نشسته بود کف حیاط و غر میزد
پایان کوک ویو"
یجی:جونگ کوکککککک خدااا لعنتتت کنهههه تو و اوننن مادررر زنتوووو
کوک:بعد که میگم چلاغی بگو نه دیدی نتونستی حتا درست راه بری
یجی:جیغغغغغ...تو کی اومدییییی
کوک:وقتی خانم داشت فوش باره من و مادر زنه عزیرم میکرد
یجی:عههه الان شد مادر زن عزیزممم خیلییی بیشورریییی...
کوک:چرا اینقد غر میزنی
یجی:خسته شدم خوفف🤧
کوک:"از کیوتیش خندم گرفته بود"خیلی خب
پاشو بریم یجاییو نشونت بدم...
دستشو میگیره جلوی یجی و بلندش میکنه...باهم میرن قسمت دیگه ای از خونه..(اسلاید بعد تری)
یجی:وایی چه خونه خشگلی دارین...
کوک:خوشت اومد؟
یجی:اوهوم ارامش بخشه..
کوک:.....
یجی:میگم...چرا انقد سخته
کوک:نه...اصلا سخت نیست میخوای نشونت بدم؟
یجی:فاییده نداره دامنم میره زیر پام..
کوک:چون قدماتو بلند بر میداری..بیا نشونت بدم...
چند مین بعد"
کوک:اونجوری نههه دست راست رو چپهه
یجی:نمیتونممممممم
کوک:انقد نگو نمیتونممم
بالاخره بعد از نیم ساعت یاد گرفت ولی کوک از یجی خواست یه بار دیگه تمیرین کنه تا مطمئن بشه یاد گرفته..
یجی"
دیگه بلد شده بودم ولی خسته بودم ..شروع کردم یه بار دیگه راه رفتن که یه لحظه....
خیلی خستمه شب دو پارت دیگه اپ میکنم بای لاوام😓❤
۴۵.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.