۱۲:۴2
۱۲:۴2
....
خدا زود باش دیگر زنگ چرا نمیخورد ایخدا، اخجون اخرش زنگ خورد با خوشحالی کیفش را برداشت و منتظر کیانا و سارا ماند بعد از چند مین انها هم امدند
کیانا:وایی نگین خشبحالت یه امروزو نیومدی سر کلاس چقد سخت بود
نگین نخودی خندید، سارا نمایشی دستشو روی شکمش کشید و نالان زمزمه کرد
سارا:بریم کافه خیلی گشنمه
_شما برید من نمیام خودتون هم میدونید بابام نمیزاره
سارا مظلوم گردن نگین را گرفت و گردنش را بوسید
سارا:بابات از کجا میخواد بفهمه تلوخدا بیا
نگین که نمیتوانست از این جمع سه نفره دل بکند قبول کرد اما،
با ترس با هیجان چرا ترس؟ چرا هیجان؟
به سمت کافه مدیترانه رفتیم وارد ک شدیم گارسونی ک این چند هفته به ندرت سفارش هایمان را میگرفت با دفترچه کوچکش ب سمتمان امد
پسری خوشتیپ وچهارشانه ته ریشی مردانه اخ ک چقد ان پسرک باب میل دخترک چموش و گوشه گیر داستانمان است.
با گستاخی به ان پسر نگاه میکرد لبخند مردانه اش چقد ب دل مینشید ان صدای بم مردانه چقد برای دل کوچک دخترکمان ارامش بخش است
گارسون:خانم،خانم سهرابی
وایی خدا چقد بهش زل زدم الا چی فکر میکنه با خجالت سرم را پایین گرفتم و لبانم را جوییدم ،اصلا وایسا ببینم فامیلیه منو از کجا میدونه
پسرک با خنده ب ان دخترک خجالتی نگاه کرد چقد ان جثه کوچک ب چشمش جذاب و هات میامد
_ب ببخشید قهوه ترک و کیک شکلاتی
گارسون:به روی چشم بانو
بانو،چقد ان کلمه جذاب بود چقد ب دل کوچک اما بزرگش خش امد ذوق کرد به یکباره ذوق کردنش را دوستانش هم با خبر کرد، با خبر از چه از حسی ب نام عشق امکان نداشت او قول داده بود
به کی؟! به قلبش به منطقش ب خودش قول داده بود که عاشق نشود
چون نشد بود در دنیایی ک او زندگی میکرد عشق نشد بود
گارسون رفت سفارش هامون رو اورد
همینطور داشتم زیر نگاه های تعجب بار سارا و کیانا اب میشدم ک اخر سارای عجول ب حرف امد
سارا:کیانا بنظرت پسره زیاد ب نگین نگاه نمیکنه فک کنم یک دل ن صد دل عاشق این ابجی کوچک جثمون شده
_اینجوری نگید خودتون هم میدونید من نباید عاشق بشم
کیانا دستان سرد نگین را در دست گرفت و بوسید
کیانا:این همه استرس برای چی فدات شم ت هم اخرش باید عاشق بشی دیگه
بغض گلویش را گرفت خودش هم این را میدانست ولی پدرش را چیکار کند پدری ک اگر بفهمد دخترش عاشق شده است او را سلاخی میکند و به طناب دار اویخته میکند
_خودمم میدونم ولی..
گریه امانش نداد و چقدر درد داشت ان دخترک ب اصطلاخ خندان و شیطان سنگینی نگاه های ان گارسون عاشق پیشه را حس میکرد چقد قلبش درد میکرد
بعد از خوردن دو تکه از کیک که ان هم مزه اش مانند زهر بود دیگر نتوانست....
ادامه دارد...
....
خدا زود باش دیگر زنگ چرا نمیخورد ایخدا، اخجون اخرش زنگ خورد با خوشحالی کیفش را برداشت و منتظر کیانا و سارا ماند بعد از چند مین انها هم امدند
کیانا:وایی نگین خشبحالت یه امروزو نیومدی سر کلاس چقد سخت بود
نگین نخودی خندید، سارا نمایشی دستشو روی شکمش کشید و نالان زمزمه کرد
سارا:بریم کافه خیلی گشنمه
_شما برید من نمیام خودتون هم میدونید بابام نمیزاره
سارا مظلوم گردن نگین را گرفت و گردنش را بوسید
سارا:بابات از کجا میخواد بفهمه تلوخدا بیا
نگین که نمیتوانست از این جمع سه نفره دل بکند قبول کرد اما،
با ترس با هیجان چرا ترس؟ چرا هیجان؟
به سمت کافه مدیترانه رفتیم وارد ک شدیم گارسونی ک این چند هفته به ندرت سفارش هایمان را میگرفت با دفترچه کوچکش ب سمتمان امد
پسری خوشتیپ وچهارشانه ته ریشی مردانه اخ ک چقد ان پسرک باب میل دخترک چموش و گوشه گیر داستانمان است.
با گستاخی به ان پسر نگاه میکرد لبخند مردانه اش چقد ب دل مینشید ان صدای بم مردانه چقد برای دل کوچک دخترکمان ارامش بخش است
گارسون:خانم،خانم سهرابی
وایی خدا چقد بهش زل زدم الا چی فکر میکنه با خجالت سرم را پایین گرفتم و لبانم را جوییدم ،اصلا وایسا ببینم فامیلیه منو از کجا میدونه
پسرک با خنده ب ان دخترک خجالتی نگاه کرد چقد ان جثه کوچک ب چشمش جذاب و هات میامد
_ب ببخشید قهوه ترک و کیک شکلاتی
گارسون:به روی چشم بانو
بانو،چقد ان کلمه جذاب بود چقد ب دل کوچک اما بزرگش خش امد ذوق کرد به یکباره ذوق کردنش را دوستانش هم با خبر کرد، با خبر از چه از حسی ب نام عشق امکان نداشت او قول داده بود
به کی؟! به قلبش به منطقش ب خودش قول داده بود که عاشق نشود
چون نشد بود در دنیایی ک او زندگی میکرد عشق نشد بود
گارسون رفت سفارش هامون رو اورد
همینطور داشتم زیر نگاه های تعجب بار سارا و کیانا اب میشدم ک اخر سارای عجول ب حرف امد
سارا:کیانا بنظرت پسره زیاد ب نگین نگاه نمیکنه فک کنم یک دل ن صد دل عاشق این ابجی کوچک جثمون شده
_اینجوری نگید خودتون هم میدونید من نباید عاشق بشم
کیانا دستان سرد نگین را در دست گرفت و بوسید
کیانا:این همه استرس برای چی فدات شم ت هم اخرش باید عاشق بشی دیگه
بغض گلویش را گرفت خودش هم این را میدانست ولی پدرش را چیکار کند پدری ک اگر بفهمد دخترش عاشق شده است او را سلاخی میکند و به طناب دار اویخته میکند
_خودمم میدونم ولی..
گریه امانش نداد و چقدر درد داشت ان دخترک ب اصطلاخ خندان و شیطان سنگینی نگاه های ان گارسون عاشق پیشه را حس میکرد چقد قلبش درد میکرد
بعد از خوردن دو تکه از کیک که ان هم مزه اش مانند زهر بود دیگر نتوانست....
ادامه دارد...
۵.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.