پری دریایی):
امیر:نگییییییین ده بیا دختر اعصابمو بگا دادی گفتی دو دقیقه ای اماده میشی
_سیلامممممم ببخشید داداشی خب
با ان ابروهای گره کرده بیشتر جذاب تر میشد
_جون داداشی خشکل شدی با این اخمت
امیر:نگین مدرسه دیر شد
به ساعت نیم نگاهی انداخت راس میگفت دیر شده بود زود پوتین هایم را بستم و از در بیرون رفتم و سوار ماشین شدیم امیر ک سوار شد پایش را روی پدال گاز فشار داد و مثل میگ میگ اری همان کارتون اعصاب خورد کن به سمت مدرسه رفت بعد از چند مین رسیدیم گونه داداش خشکلم را بوسیدم و از ماشین پریدم بیرون و وارد حیات مدرسه شدم
......نگین سهرااااابی
یا خود خدا باز هم مدیر بد اخلاقمون خدا بخیر کنه به ارامی برگشت و ب مدیرشان خیره شد خانم گودرزی خانمی خشن و عقده ای
_س سل
گودرزی:باز هم دیر امدی انظباتت که صفره تربیتت رو هم خدا بخیر کند معلوم نیست ب کی رفتی
_خانم من حصله شنیدن حرف هایتان را ندارم پس رفع زحمت میکنم
ارام برگشتم که بروم
گودرزی:برو بیرون اینجا جای بچه های گستاخ نیست
شاید گستاخ باشد ولی مظلوم بود ارام بود گوشه گیر بود شاید بعضی وقتا دلش شیطنت میخواست اما این همان دختریست ک خدش را قاتل مادرش میداند قاتل مادر دوردونه اش
برگشت و ب سمت خروجی رفت روی نیمکت مدرسه نشست و به اسمان ابی تیره نگاه انداخت چقد زجر اور بود برای دخترک مظلومی که جز دو برادرش هیچکس او را نمیخواست
یک ساعت گذشت اخر هم زنگ را زدند همه با ذوق و شوق از راهروی مدرسه وارد حیات شدند بعضی ها تنها و بعضی دوتایی وقتایی هم گروهی از شاخان مدرسه
دو دوستش سارا و کیانا را دید به سمتش امدند و با نگرانی بهش نگاه کردند
کیانا:نگین چرا نیومدی سر کلاس
_مدیر خوش اخلاقمون نذاشت
سارا:بابا این بازنشسته نمیشه ادم یه نفس راحت بکشه
_بیخیال من الا چیکار کنم داداش امیرمم شرکته
کیانا که درحال جویدن ساندویچش بود دهن باز کرد
کیانا:تحمل کن تا اخر زنگ
_باشه برید دیگه زنگ خورد
کیانا و سارا بغلم کردند و وارد کلاس هایشان شدند.....
ادامه دارد....
نکته:این رمان سه سال پیش یعنی 1400 نوشته شده
این رمان کپی نشده و تماما خودم نوشتمش دو تا رمان دیگه هم دارم که بعد این رمان اگه خواستید واستون میزارم💜
_سیلامممممم ببخشید داداشی خب
با ان ابروهای گره کرده بیشتر جذاب تر میشد
_جون داداشی خشکل شدی با این اخمت
امیر:نگین مدرسه دیر شد
به ساعت نیم نگاهی انداخت راس میگفت دیر شده بود زود پوتین هایم را بستم و از در بیرون رفتم و سوار ماشین شدیم امیر ک سوار شد پایش را روی پدال گاز فشار داد و مثل میگ میگ اری همان کارتون اعصاب خورد کن به سمت مدرسه رفت بعد از چند مین رسیدیم گونه داداش خشکلم را بوسیدم و از ماشین پریدم بیرون و وارد حیات مدرسه شدم
......نگین سهرااااابی
یا خود خدا باز هم مدیر بد اخلاقمون خدا بخیر کنه به ارامی برگشت و ب مدیرشان خیره شد خانم گودرزی خانمی خشن و عقده ای
_س سل
گودرزی:باز هم دیر امدی انظباتت که صفره تربیتت رو هم خدا بخیر کند معلوم نیست ب کی رفتی
_خانم من حصله شنیدن حرف هایتان را ندارم پس رفع زحمت میکنم
ارام برگشتم که بروم
گودرزی:برو بیرون اینجا جای بچه های گستاخ نیست
شاید گستاخ باشد ولی مظلوم بود ارام بود گوشه گیر بود شاید بعضی وقتا دلش شیطنت میخواست اما این همان دختریست ک خدش را قاتل مادرش میداند قاتل مادر دوردونه اش
برگشت و ب سمت خروجی رفت روی نیمکت مدرسه نشست و به اسمان ابی تیره نگاه انداخت چقد زجر اور بود برای دخترک مظلومی که جز دو برادرش هیچکس او را نمیخواست
یک ساعت گذشت اخر هم زنگ را زدند همه با ذوق و شوق از راهروی مدرسه وارد حیات شدند بعضی ها تنها و بعضی دوتایی وقتایی هم گروهی از شاخان مدرسه
دو دوستش سارا و کیانا را دید به سمتش امدند و با نگرانی بهش نگاه کردند
کیانا:نگین چرا نیومدی سر کلاس
_مدیر خوش اخلاقمون نذاشت
سارا:بابا این بازنشسته نمیشه ادم یه نفس راحت بکشه
_بیخیال من الا چیکار کنم داداش امیرمم شرکته
کیانا که درحال جویدن ساندویچش بود دهن باز کرد
کیانا:تحمل کن تا اخر زنگ
_باشه برید دیگه زنگ خورد
کیانا و سارا بغلم کردند و وارد کلاس هایشان شدند.....
ادامه دارد....
نکته:این رمان سه سال پیش یعنی 1400 نوشته شده
این رمان کپی نشده و تماما خودم نوشتمش دو تا رمان دیگه هم دارم که بعد این رمان اگه خواستید واستون میزارم💜
۴.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.