تو متعلق به منی
تو متعلق به منی
پارت ۱۳
ویو ات
چشمام رو باز کردم توی یک جای تاریک بودم خواستم دستام رو تکون بدم که متوجه شدم دستام و پاهام بستس یهو با صدای یک نفر به خودم اومدم
ش:اووو خانم کوچولو بیدار شدی خیلی منتظرت بودم
صداش برام آشنا بود واستا این نه امکان نداره این همون مردست دیشب جلوی در خونمون بود.
ات:تو ک...ی هستی منو کجا آوردی؟؟؟(ترس و نگرانی)
ش:اسمم رو یادت رفته من شوگام البته همه به اسم مین یونگی منو میشناسن ولی تو هرجور بخوای میتونی صدام کنی خانم کوچولو فعلا یکم همینجا مهمون ما هستی بعدا میام پیشت باز
با صدای بسته شدن در متوجه شدم که از اتاق رفته بیرون(نکته دوستان اینجا چشمای ات رو بسته بودن)
ویو یونا
چند ساعتی بود که ات رفته بود و جواب گوشیش رو نمی داد استرس بدی تمام وجودم رو گرفته بود هرچی به گوشیش زنگ زدم جواب نمیداد رو به بابا گفتم
یونا:بابا جواب نمیده(با حالی زار و ناراحتی)
بابا تا خواست حرف بزنه یهو گوشیش زنگ خورد
ادامه دارد...
پارت ۱۳
ویو ات
چشمام رو باز کردم توی یک جای تاریک بودم خواستم دستام رو تکون بدم که متوجه شدم دستام و پاهام بستس یهو با صدای یک نفر به خودم اومدم
ش:اووو خانم کوچولو بیدار شدی خیلی منتظرت بودم
صداش برام آشنا بود واستا این نه امکان نداره این همون مردست دیشب جلوی در خونمون بود.
ات:تو ک...ی هستی منو کجا آوردی؟؟؟(ترس و نگرانی)
ش:اسمم رو یادت رفته من شوگام البته همه به اسم مین یونگی منو میشناسن ولی تو هرجور بخوای میتونی صدام کنی خانم کوچولو فعلا یکم همینجا مهمون ما هستی بعدا میام پیشت باز
با صدای بسته شدن در متوجه شدم که از اتاق رفته بیرون(نکته دوستان اینجا چشمای ات رو بسته بودن)
ویو یونا
چند ساعتی بود که ات رفته بود و جواب گوشیش رو نمی داد استرس بدی تمام وجودم رو گرفته بود هرچی به گوشیش زنگ زدم جواب نمیداد رو به بابا گفتم
یونا:بابا جواب نمیده(با حالی زار و ناراحتی)
بابا تا خواست حرف بزنه یهو گوشیش زنگ خورد
ادامه دارد...
- ۲.۸k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط