خُشکانده ام اسم تو را ، عمریست لای دفترم
خُشکانده ام اسم تو را ، عمریست لای دفترم
اما همیشه تازه ای ، در سرسرای باورم
اسم تو را بو می کشم از لای دفتر ، باز هم -
مانند هرشب با غمِ رویای تو همبسترم
دیگر نگو کانون غم های جهانت نیستم
شمسی ترین منظومه می چرخد ببین دور سرم!
تاکی تمام طول شب باید ستاره بشمرم؟
تا خواب را مهمان کنم در سرخی چشم ترم
با اتفاق تازه ای افتاده ای در من ،مگر-
زیبا و زیبا تر شود تصویر شعر دیگرم
بانوی آب و آینه ، تنها دلیل شعر من !
حالم گرفته ،با خودم در فکر سیم آخرم
در عشق باید از خودت تا بی نهایت بگذری
ازخود گذشتم خوب من، از تو چگونه بگذرم؟
#امید_صباغ_نو
از کتاب: تاریخ بی حضور تو یعنی دروغ محض
#نشرفصل_پنجم
اما همیشه تازه ای ، در سرسرای باورم
اسم تو را بو می کشم از لای دفتر ، باز هم -
مانند هرشب با غمِ رویای تو همبسترم
دیگر نگو کانون غم های جهانت نیستم
شمسی ترین منظومه می چرخد ببین دور سرم!
تاکی تمام طول شب باید ستاره بشمرم؟
تا خواب را مهمان کنم در سرخی چشم ترم
با اتفاق تازه ای افتاده ای در من ،مگر-
زیبا و زیبا تر شود تصویر شعر دیگرم
بانوی آب و آینه ، تنها دلیل شعر من !
حالم گرفته ،با خودم در فکر سیم آخرم
در عشق باید از خودت تا بی نهایت بگذری
ازخود گذشتم خوب من، از تو چگونه بگذرم؟
#امید_صباغ_نو
از کتاب: تاریخ بی حضور تو یعنی دروغ محض
#نشرفصل_پنجم
۹۳۱
۲۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.