عشق با قلدریpt9
Pt9
بعد چند مین رسیدیم
پیاده شدیم
رفتیم داخل دوتا قهوه سفارش دادیمو رو صندلی نشستیم
شوگا:تاحالا یه همچین جایی نیومدم
ا.ت:شوخی میکنی؟
شوگا:واقعا نیومدم
ا.ت:پس اغلب وقتتو چجوری میگذرونی با بسکتبال پیانو گیتار
ا.ت:جدا گیتارو پیانو هم میزنی؟
شوگا:اره ولی خب کسی نمیدونم
ا.ت: چرا من میدونم؟
شوگا:چون بهت اعتماد دارم
ا.ت:عجب
شوگا:تو اولین دوستِ دخترمی(منظورش فقط دوست بود)
ا.ت:خب توهم اولین دوستِ پسرمی
شوگا:جدا؟یعنی تاحالا با پسر دوست نشدی؟
ا.ت:از پسر جماعت زیاد خوشم نمیاد
شوگا:از من خوشت میاد
ا.ت:بگی نگی
شوگا:بگی نگی؟
ا.ت:از بقیه پسرا یکم بالاتر
شوگا:یکم؟:](گایز:] اینو میزارم یعنی لبخند مخصوص خودشو میزنه اوکی)
ا.ت:اره
شوگا:خوبه همون یکمم پیشرفته خوبیه برای من
ا.ت: خب بزار خیالتو راحت کنم حالاکه باهم دوستیم بختره باهم رک باشیم
ا.ت:اینجوریه که برام...
می یونگ:ا.ت؟
سرمو به سمت صدا چرخوندم
ا.ت:می یونگ؟
می یونگ:اینجا چیکار میکنی
یه نگاه به شوگا انداخت
یه لبخند عمیق زد
می یونگ:نکنه با شوگا...
ا.ت: نه نه اونطورکه فکر میکنی نیست
شوگا:حق با اونه مافقط دوستیم
مین وو:دوست؟
ا.ت:توهم اینجایی؟
شوگ:می یونگ: امروز تو ودرسه داشتین همو میکشتین الان دوستین؟
ا.ت:چیزه...
مین وو:شما دوتا حیلی مشکوک میزنین
ا.ت:دارم میگم چیزی بینمون نیست ما فقط دوستیم*داد
می یونگ کشیدتم یه گوشه
می یونگ: من تو ضیح میخوام
ا.ت:بخدا اونطوری نیست بهت گفتم شوگا اومده خونمون بابام با باباش دوسته اونا واسه چند روز تو خونمون میمونن با شوگا یکم نرم شدم خواستیم فقط یه قهوه بخوریم که سروکله شما دوتا پیدا شد
می یونگ:باور کنم؟
ا.ت:قسم میخورم
می یونگ: باشه
رفتیم پیش پسرا
می یونگ: خب مادوتا بی خودی شک کردیم
می یونگ:ببخشید مزاحم اوقاتتون شدیم
می یونگ: بای بای
ا.ت: بای بای رفتن از کافه بیرون
شوگا: بهش چی گفتی؟
ا.ت: فقط وضعیتو بهش گفتم
شوگا: چشمات یه چیز دیگه میگن
ا.ت: مترجمت خراب شده
شوگا: نکنه بهش گفتی بره تا موخمو بزنی
ا.ت: هی من چرا موختو بزنم بعدم من کسیو میخوام که به این زودیا موخش خورده نشه اونی موخش خورده بشه اصن موخ نداره دیگه قشنگ گاو بودنشو ثابت کرده
شوگا:اصن خودت فهمیدی چی گفتی؟
ا.ت: فقط بیخیال*لبخند
قهوه هامون رسید
شوگا: اگه یه روز واقعا قرار بزاریم چی؟
ا.ت:نه همچین چیزی نمیشه
شوگا:شاید...
ا.ت:نه فکرشم مسخرست
یه ریز خنده ای زد
ا.ت:چرا میخندی؟
شوگا:وقتی استرس میگیری خیلی سریع حرف میزنی
ا.ت: نه اینطور نیست
شوگا:دوست پسر داری؟یا داشتی
ا.ت:چرا یهویی این سوالو پرسیدی؟
شوگا:کنجکاوم چون تو دختر خیلی فعالی هستی
ا.ت: نه خب راستش خواستگار داشتم ولی رد کردم
شوگا:چرا؟
ا.ت:ازشون خوشم نیومد گفتم که با پسرا ارتباط خوبی ندارم
شوگا:هوم
ا.ت: ولی خب میدونی تو یکم با بقیه فرق داری درونگرایی با خنده هات ادمو میکشی ولی کم میخندی
یه ریز خنده ای زد
ا.ت: بخدا راست میگم امروز اصن یه جوره دیگه رفتار میکنی همش میخندیو خوشحالی برخلاف روزای دیگه
شوگا: بعد سال ها یکیو پیدا کردم که میتونه منو تغییر بده و زندگیمو روشن کنه
ا.ت:کی؟
شوگا:تو
خجالت کشیدم
ا.ت:ممنون ولی خب این از اون حرفا بود*خنده کوتاه
شوگا: خیلی رک بود؟
ا.ت:خیلی خیلی این خوبه
قهومونو خوردیم
سوار ماشین شدیمو
راه افتادیم خونه
ا.ت:میگما بابات خیلی تعجب کرده بود وقتی مارو دید
شوگا:اونقدراهم براش مهم نیست
ا.ت:این طور فکر کنیا ولی اگه تو براش مهم نبودی نگهت نمیداشت
شوگا:منو مامان بزرگم نگه داشت تغرییا بزرگ که شدم مجبور شد قبولم منه
ا.ت: من دیگه حرف نمیزنم
شوگا:از دلداریت خوشم میاد با اینکه هرچی بگی درست در نمیاد ولی یجورایی ارومم میکنه
ا.ت:*لبخند
رسیدیم خونه
در زدم
اجوما درو باز کرد
اجوما: خوش اومدید
ا.ت:ممنون
رفتیم داخل خونه
ا.ت:بابا ما اومدیم
ب ا.ت:اومدی دخترم؟
م ا.ت:بیاین بشینین خبرای خوبی براتون دارم
ات:چی شده؟
م شوگا: یه عروسی تو راه داریم
ا.ت:چ.چی؟
...
بعد چند مین رسیدیم
پیاده شدیم
رفتیم داخل دوتا قهوه سفارش دادیمو رو صندلی نشستیم
شوگا:تاحالا یه همچین جایی نیومدم
ا.ت:شوخی میکنی؟
شوگا:واقعا نیومدم
ا.ت:پس اغلب وقتتو چجوری میگذرونی با بسکتبال پیانو گیتار
ا.ت:جدا گیتارو پیانو هم میزنی؟
شوگا:اره ولی خب کسی نمیدونم
ا.ت: چرا من میدونم؟
شوگا:چون بهت اعتماد دارم
ا.ت:عجب
شوگا:تو اولین دوستِ دخترمی(منظورش فقط دوست بود)
ا.ت:خب توهم اولین دوستِ پسرمی
شوگا:جدا؟یعنی تاحالا با پسر دوست نشدی؟
ا.ت:از پسر جماعت زیاد خوشم نمیاد
شوگا:از من خوشت میاد
ا.ت:بگی نگی
شوگا:بگی نگی؟
ا.ت:از بقیه پسرا یکم بالاتر
شوگا:یکم؟:](گایز:] اینو میزارم یعنی لبخند مخصوص خودشو میزنه اوکی)
ا.ت:اره
شوگا:خوبه همون یکمم پیشرفته خوبیه برای من
ا.ت: خب بزار خیالتو راحت کنم حالاکه باهم دوستیم بختره باهم رک باشیم
ا.ت:اینجوریه که برام...
می یونگ:ا.ت؟
سرمو به سمت صدا چرخوندم
ا.ت:می یونگ؟
می یونگ:اینجا چیکار میکنی
یه نگاه به شوگا انداخت
یه لبخند عمیق زد
می یونگ:نکنه با شوگا...
ا.ت: نه نه اونطورکه فکر میکنی نیست
شوگا:حق با اونه مافقط دوستیم
مین وو:دوست؟
ا.ت:توهم اینجایی؟
شوگ:می یونگ: امروز تو ودرسه داشتین همو میکشتین الان دوستین؟
ا.ت:چیزه...
مین وو:شما دوتا حیلی مشکوک میزنین
ا.ت:دارم میگم چیزی بینمون نیست ما فقط دوستیم*داد
می یونگ کشیدتم یه گوشه
می یونگ: من تو ضیح میخوام
ا.ت:بخدا اونطوری نیست بهت گفتم شوگا اومده خونمون بابام با باباش دوسته اونا واسه چند روز تو خونمون میمونن با شوگا یکم نرم شدم خواستیم فقط یه قهوه بخوریم که سروکله شما دوتا پیدا شد
می یونگ:باور کنم؟
ا.ت:قسم میخورم
می یونگ: باشه
رفتیم پیش پسرا
می یونگ: خب مادوتا بی خودی شک کردیم
می یونگ:ببخشید مزاحم اوقاتتون شدیم
می یونگ: بای بای
ا.ت: بای بای رفتن از کافه بیرون
شوگا: بهش چی گفتی؟
ا.ت: فقط وضعیتو بهش گفتم
شوگا: چشمات یه چیز دیگه میگن
ا.ت: مترجمت خراب شده
شوگا: نکنه بهش گفتی بره تا موخمو بزنی
ا.ت: هی من چرا موختو بزنم بعدم من کسیو میخوام که به این زودیا موخش خورده نشه اونی موخش خورده بشه اصن موخ نداره دیگه قشنگ گاو بودنشو ثابت کرده
شوگا:اصن خودت فهمیدی چی گفتی؟
ا.ت: فقط بیخیال*لبخند
قهوه هامون رسید
شوگا: اگه یه روز واقعا قرار بزاریم چی؟
ا.ت:نه همچین چیزی نمیشه
شوگا:شاید...
ا.ت:نه فکرشم مسخرست
یه ریز خنده ای زد
ا.ت:چرا میخندی؟
شوگا:وقتی استرس میگیری خیلی سریع حرف میزنی
ا.ت: نه اینطور نیست
شوگا:دوست پسر داری؟یا داشتی
ا.ت:چرا یهویی این سوالو پرسیدی؟
شوگا:کنجکاوم چون تو دختر خیلی فعالی هستی
ا.ت: نه خب راستش خواستگار داشتم ولی رد کردم
شوگا:چرا؟
ا.ت:ازشون خوشم نیومد گفتم که با پسرا ارتباط خوبی ندارم
شوگا:هوم
ا.ت: ولی خب میدونی تو یکم با بقیه فرق داری درونگرایی با خنده هات ادمو میکشی ولی کم میخندی
یه ریز خنده ای زد
ا.ت: بخدا راست میگم امروز اصن یه جوره دیگه رفتار میکنی همش میخندیو خوشحالی برخلاف روزای دیگه
شوگا: بعد سال ها یکیو پیدا کردم که میتونه منو تغییر بده و زندگیمو روشن کنه
ا.ت:کی؟
شوگا:تو
خجالت کشیدم
ا.ت:ممنون ولی خب این از اون حرفا بود*خنده کوتاه
شوگا: خیلی رک بود؟
ا.ت:خیلی خیلی این خوبه
قهومونو خوردیم
سوار ماشین شدیمو
راه افتادیم خونه
ا.ت:میگما بابات خیلی تعجب کرده بود وقتی مارو دید
شوگا:اونقدراهم براش مهم نیست
ا.ت:این طور فکر کنیا ولی اگه تو براش مهم نبودی نگهت نمیداشت
شوگا:منو مامان بزرگم نگه داشت تغرییا بزرگ که شدم مجبور شد قبولم منه
ا.ت: من دیگه حرف نمیزنم
شوگا:از دلداریت خوشم میاد با اینکه هرچی بگی درست در نمیاد ولی یجورایی ارومم میکنه
ا.ت:*لبخند
رسیدیم خونه
در زدم
اجوما درو باز کرد
اجوما: خوش اومدید
ا.ت:ممنون
رفتیم داخل خونه
ا.ت:بابا ما اومدیم
ب ا.ت:اومدی دخترم؟
م ا.ت:بیاین بشینین خبرای خوبی براتون دارم
ات:چی شده؟
م شوگا: یه عروسی تو راه داریم
ا.ت:چ.چی؟
...
۷۱.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.