سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم

.
.
سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم
.
قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم
.
عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم
.
بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم
.
همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم
.
این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم........
دیدگاه ها (۲)

هی دل ... !!زیاد جدی نگیر حال امروزت را ...فردا باز میخندی ....

لحظه ی عشق و عطش آه ... زمانی عجب است .لحظه ای را که به یک ع...

عشق مڹ :ﺗـــــــۅ ﭘﺎےِ ﻣـــــڹ ﺑﻤﺎڹﻣـــــڹ ﭘﺎےِ ﺩﻧﯿﺎﯾﻤﺎڹ ﻣــ...

بوسه ها ترمز بریده اند با توبا عاشقانه ها مدام #تصادف می کنم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط