.
.
حضرت محمد(ص) خطاب به حضرت عیسی(ع):
میخواهم از نوۀ وصیّتان برای نوۀ وصیّ ام خواستگاری کنم
.
ادامه متن قبل
◆ابتدا متن قبل مطالعه شود از ابتدای داستان◆
.
#حضرت_نرجس_خاتون در راه، داستان خودش را برای آن پیرمرد بازگو میکند و میفرماید: من از نوادگان شمعون، وصیّ حضرت عیسی(ع) هستم.
و از بستگان پادشاه روم هستم.
13 ساله بودم که پادشاه روم میخواست مرا به ازدواج برادرزادۀ خودش درآورد.
صحن و سرای مجللی را ترتیب داده بودند و آزین بسته بودند که این مراسم ازدواج برگزار شود. وقتی میخواستند اذکار مربوط به عقد را از کتابهای مقدس خودشان بخوانند،
ناگهان تمام صلیبها و تزئینات فروریخت و لذا آنها گفتند که این ازدواج نحوست دارد و نباید صورت بگیرد.
بالاخره آن پادشاه نیز این وضعیت را به فال بد میگیرد و ازدواج بههم میخورد.
من یکشب، حضرت عیسی(ع) و جدّ خودم حضرت شمعون را در خواب دیدم و شخصی را دیدم که نزد حضرت عیسی(ع) آمد و عیسی(ع) تمامقامت بلند شد و به ایشان احترام گذاشت و من متوجه شدم آن شخص بزرگوار، حضرت محمد(ص) است.
پیامبر اکرم(ص) در آن جلسه به عیسی(ع) میفرماید: میخواهم از نوۀ شمعون وصیّ شما برای نوۀ وصیّ خودم خواستگاری کنم.
و من در آن جلسه، حضرت امام حسن عسکری(ع) را دیدم و در همان عالم رؤیا، شیفتۀ ایشان شدم.
ماجرای اسارت حضرت نرجس خاتون هم اینطور بود که در جریان یک نبرد بین مسلمانان و رومیان، ایشان جزء همراهان پادشاه بودند و بعد از اینکه لشکر روم شکست میخورد، ایشان که با لباس مبدّل در جمع کنیزان قرار گرفته بود، به اسارت در میآید
و به همراه سایر کنیزان با یک کشتی به سمت بغداد فرستاده میشود.
آن پیرمرد هم که از طرف امام هادی(ع) مأمور شده بود حضرت نرگس خاتون را به منزل امام هادی(ع) میبرد و حضرت حکیمه خاتون(خواهر امام هادی(ع)) اولین کسی بود که ایشان را در آغوش میگیرد
.
در ضمن، سندهایی که برای این داستان وجود دارد، خیلی بیشتر از سند بسیاری از داستانهایی است که الان خیلی از مردم دارند با اعتقاد به آنها زندگی میکنند.(این داستان در کتب روایی ما از جمله «کمالالدین شیخ صدوق» و «الغیبه شیخ طوسی» و «دلایل الامامه» نقل شده است)
.
#استاد_پناهیان #پناهیان #پناهیانی
.
@panahiani
حضرت محمد(ص) خطاب به حضرت عیسی(ع):
میخواهم از نوۀ وصیّتان برای نوۀ وصیّ ام خواستگاری کنم
.
ادامه متن قبل
◆ابتدا متن قبل مطالعه شود از ابتدای داستان◆
.
#حضرت_نرجس_خاتون در راه، داستان خودش را برای آن پیرمرد بازگو میکند و میفرماید: من از نوادگان شمعون، وصیّ حضرت عیسی(ع) هستم.
و از بستگان پادشاه روم هستم.
13 ساله بودم که پادشاه روم میخواست مرا به ازدواج برادرزادۀ خودش درآورد.
صحن و سرای مجللی را ترتیب داده بودند و آزین بسته بودند که این مراسم ازدواج برگزار شود. وقتی میخواستند اذکار مربوط به عقد را از کتابهای مقدس خودشان بخوانند،
ناگهان تمام صلیبها و تزئینات فروریخت و لذا آنها گفتند که این ازدواج نحوست دارد و نباید صورت بگیرد.
بالاخره آن پادشاه نیز این وضعیت را به فال بد میگیرد و ازدواج بههم میخورد.
من یکشب، حضرت عیسی(ع) و جدّ خودم حضرت شمعون را در خواب دیدم و شخصی را دیدم که نزد حضرت عیسی(ع) آمد و عیسی(ع) تمامقامت بلند شد و به ایشان احترام گذاشت و من متوجه شدم آن شخص بزرگوار، حضرت محمد(ص) است.
پیامبر اکرم(ص) در آن جلسه به عیسی(ع) میفرماید: میخواهم از نوۀ شمعون وصیّ شما برای نوۀ وصیّ خودم خواستگاری کنم.
و من در آن جلسه، حضرت امام حسن عسکری(ع) را دیدم و در همان عالم رؤیا، شیفتۀ ایشان شدم.
ماجرای اسارت حضرت نرجس خاتون هم اینطور بود که در جریان یک نبرد بین مسلمانان و رومیان، ایشان جزء همراهان پادشاه بودند و بعد از اینکه لشکر روم شکست میخورد، ایشان که با لباس مبدّل در جمع کنیزان قرار گرفته بود، به اسارت در میآید
و به همراه سایر کنیزان با یک کشتی به سمت بغداد فرستاده میشود.
آن پیرمرد هم که از طرف امام هادی(ع) مأمور شده بود حضرت نرگس خاتون را به منزل امام هادی(ع) میبرد و حضرت حکیمه خاتون(خواهر امام هادی(ع)) اولین کسی بود که ایشان را در آغوش میگیرد
.
در ضمن، سندهایی که برای این داستان وجود دارد، خیلی بیشتر از سند بسیاری از داستانهایی است که الان خیلی از مردم دارند با اعتقاد به آنها زندگی میکنند.(این داستان در کتب روایی ما از جمله «کمالالدین شیخ صدوق» و «الغیبه شیخ طوسی» و «دلایل الامامه» نقل شده است)
.
#استاد_پناهیان #پناهیان #پناهیانی
.
@panahiani
۹۹۱
۰۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.