.
.
#حضرت_نرجس_خاتون از نوادگان حضرت شمعون(ع) وصیّ حضرت #مسیح(ع) است
و از فرزندان #پادشاه_روم است
و داستان زندگی و ازدواج ایشان هم یک داستان بسیار زیبا و جذاب است
در ضمن، سندهایی که برای این داستان وجود دارد، خیلی بیشتر از سند بسیاری از داستانهایی است که الان خیلی از مردم دارند با اعتقاد به آنها زندگی میکنن
.
اصل داستان از این قرار است که شخصی به نام «محمد بن بحر الشیبانی» نقل میکند
داستان از این قرار بود که او مدتها خدمت امام هادی(ع) میرسیده است
و امام هادی(ع) به ایشان احکامی را آموزش میدادند؛ از جمله احکامی که امام(ع) به او یاد داده بود، احکام خرید و فروش غلام و کنیز بود و لذا او در این موضوع، خیلی وارد شده بود.
او میگوید: یکبار پاسی از شب گذشته بود که امام هادی(ع) مرا صدا زد. رفتم دیدم که فرزندشان امام حسن عسکری(ع) نیز حضور دارند و حضرت حکیمه خاتون(س) هم در پشت پرده، حاضر هستند
حضرت به من فرمود: میخواهم یک مأموریتِ بسیار مهم و خطیر به تو بدهم. آیا حاضری این مأموریت را انجام دهی؟
گفتم: بله آقای من
حضرت به من فرمود: به بغداد برو. در آنجا با کشتی، یک گروه از کنیزان را میآورند. وقتی آنها را آوردند، ابتدا جلو نمیروی
یک کنیزی در بین آنها هست که حجاب کاملی دارد، از پشت پردۀ نازکی که روی صورتش انداخته است، نگاه میکند
او حاضر نمیشود کسی او را بخرد. تو جلو میروی و نامۀ مرا به آن کنیز میدهی و او را با این مبلغی که در کیسه به تو میدهم، میخری و میآوری
پیرمرد میگوید: من طبق آدرس و مشخصاتی که حضرت دادند، به بغداد رفتم. دیدم یک کشتی آمد و در آن عدهای از کنیزان را آوردهاند که نتیجۀ یکی از درگیریهای مسلمانان با رومیان در سرحدات بود. همانطور که امام هادی(ع) فرموده بود دیگران آمدند و کنیزان را خریدند ولی این خانم با ابراز نارحتی، اجازه نمیداد کسی او را بخرد
آن خانم میگفت: باید یک کسی که قلبم به دین و ایمانش آرام میشود، بیاید و مرا بخرد تا من حاضر شوم با او همراه شوم
پیرمرد میگوید: وقتی کار به اینجا رسید، من نامۀ امام هادی(ع) را به کسی که فروشندۀ بردهها بود، دادم و گفتم این نامه را به آن خانم(کنیز) بده. آن خانم وقتی نامه را دید، صدای شیوه و گریهاش بلند شد و نامه را روی چشمان خود قرار داد و بعد گفت: من با این کسی که نامه را آورده است، همراهی خواهم کرد. من هم مبلغ را به فروشنده دادم و ایشان را آوردم
.
ادامه در متن بعد ان شاء الله
.
#استاد_پناهیان #پناهیان #پناهیانی
.
@panahiani
#حضرت_نرجس_خاتون از نوادگان حضرت شمعون(ع) وصیّ حضرت #مسیح(ع) است
و از فرزندان #پادشاه_روم است
و داستان زندگی و ازدواج ایشان هم یک داستان بسیار زیبا و جذاب است
در ضمن، سندهایی که برای این داستان وجود دارد، خیلی بیشتر از سند بسیاری از داستانهایی است که الان خیلی از مردم دارند با اعتقاد به آنها زندگی میکنن
.
اصل داستان از این قرار است که شخصی به نام «محمد بن بحر الشیبانی» نقل میکند
داستان از این قرار بود که او مدتها خدمت امام هادی(ع) میرسیده است
و امام هادی(ع) به ایشان احکامی را آموزش میدادند؛ از جمله احکامی که امام(ع) به او یاد داده بود، احکام خرید و فروش غلام و کنیز بود و لذا او در این موضوع، خیلی وارد شده بود.
او میگوید: یکبار پاسی از شب گذشته بود که امام هادی(ع) مرا صدا زد. رفتم دیدم که فرزندشان امام حسن عسکری(ع) نیز حضور دارند و حضرت حکیمه خاتون(س) هم در پشت پرده، حاضر هستند
حضرت به من فرمود: میخواهم یک مأموریتِ بسیار مهم و خطیر به تو بدهم. آیا حاضری این مأموریت را انجام دهی؟
گفتم: بله آقای من
حضرت به من فرمود: به بغداد برو. در آنجا با کشتی، یک گروه از کنیزان را میآورند. وقتی آنها را آوردند، ابتدا جلو نمیروی
یک کنیزی در بین آنها هست که حجاب کاملی دارد، از پشت پردۀ نازکی که روی صورتش انداخته است، نگاه میکند
او حاضر نمیشود کسی او را بخرد. تو جلو میروی و نامۀ مرا به آن کنیز میدهی و او را با این مبلغی که در کیسه به تو میدهم، میخری و میآوری
پیرمرد میگوید: من طبق آدرس و مشخصاتی که حضرت دادند، به بغداد رفتم. دیدم یک کشتی آمد و در آن عدهای از کنیزان را آوردهاند که نتیجۀ یکی از درگیریهای مسلمانان با رومیان در سرحدات بود. همانطور که امام هادی(ع) فرموده بود دیگران آمدند و کنیزان را خریدند ولی این خانم با ابراز نارحتی، اجازه نمیداد کسی او را بخرد
آن خانم میگفت: باید یک کسی که قلبم به دین و ایمانش آرام میشود، بیاید و مرا بخرد تا من حاضر شوم با او همراه شوم
پیرمرد میگوید: وقتی کار به اینجا رسید، من نامۀ امام هادی(ع) را به کسی که فروشندۀ بردهها بود، دادم و گفتم این نامه را به آن خانم(کنیز) بده. آن خانم وقتی نامه را دید، صدای شیوه و گریهاش بلند شد و نامه را روی چشمان خود قرار داد و بعد گفت: من با این کسی که نامه را آورده است، همراهی خواهم کرد. من هم مبلغ را به فروشنده دادم و ایشان را آوردم
.
ادامه در متن بعد ان شاء الله
.
#استاد_پناهیان #پناهیان #پناهیانی
.
@panahiani
۶۳۵
۰۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.