شراب سرخ 🍷پارت ۳برگشت به زمان حال*
شراب سرخ 🍷پارت ۳برگشت به زمان حال*
کیم تهیونگ:اگه یکی از این احتمال ها رخ بده راهی برای درمانش هست یعنی ممکنه بیناییش رو یا حافظهاش رو دوباره بدست بیاره؟
هنوز عکس العملی از بهوش اومدنم نشون نداده بودم راستش میترسیدم چشمام رو باز کنم و کیم یک گلوله حرومم کنه.
ا.ت بهوش اومده بود.
دکتر و چند پرستار بالای سر دخترک بودند و داشتن معاینه های لازم را انجام میدادند، منم به دیوار تکیه زده بودم و نظارهگر بودم، با خودم فکر میکردم خیلی خوب میشد اگه کور یا حداقل حافظهاشو از دست میداد اینطوری کارم برای گول زدنش خیلی راحت بود.
از اتاق خارج شدم و تماس را وصل کردم:بگو مایک؟
مایک:کیم کاری که خواستی رو انجام دادیم.
+به چیزی که شک نکردن؟
مایک:نه کیم همونطور که خواستی جسد دختری که صورتش تو تصادف از بین رفته بود رو با دختر پارک جا به جا کردیم و لباس و لوازمی که ا.ت تو روز حادثه به همراه داشته رو همراه جسد فرستادیم سرد خونه ، چون صورت مقفود حین تصادف متلاشی شده بود از روی مشخصات ظاهری جسد، لباس و حلقه نامزدیای که مربوط به ا.ت بوده تونستن اطمینان بدن که جسد، جسد خود پارک ا.ت ست.
حینی که مایک داشت توضیح میداد چطور جسدا رو عوض کرده ، مغزم فقط روی یک کلمه از حرفاش قفل کرد.
+حلقه نامزدی؟!!!
مایک:اره کیم ، پارک ا.ت حدود یک ماه پیش با جئون جونگکوک پسر جئون مین جائه نامزد کردن. البته میشه گفت یک نامزدی فرمالیته است بیشتر جنبه قراردادی داره .
ابروی سمت چپم ناخواسته بالا پرید!
نامزد..
پس دختر پارک نامزد داشت.
+راجب نامزدش تحقیق کن، زیر و بم زندگیشو میخوام.
مایک:ردیفه کیم تا فردا روی میزته.
+وضعیت پارک چطوره؟
کیم چیزی نگفت فقط به تکان دادن سرش اکتفا کرد،انگار او هم قبول داشت خیلی خوش شانس بودم که زندهام.
دکتر به طرف من برگشت و با ملایمت گفت: حالا که احتمال خطر دومی رفع شده بریم برسیم به اولین احتمال...خب دخترم چیزی از حادثه تصادف اون شب یادت میاد؟
با سوال دکتر صحنه تصادف تو ذهنم مرور شد...
"مرگ دست خداست اما من خدای توام .."
"هر کجا که باشی منم همونجام جلو تر از خودت، دقیقا روبروت"
نگاهی به سر تا پای کیم انداختم ، درست بود اون همه جا با من بود؛ دقیقا مثل الان، روبروم ایستاده بود.
دکتر که دید به تهیونگ خیره شدم و هنوز جوابی به سوالش ندادم بی مقدمه پرسید:این مرد رو میشناسی؟
یکه خوردم و ناخودآگاه گفتم:نه
جوابم کاملا از دسترس من خارج بود، ولی انقدر ترس بهم فشار اورده بود که به خودم حق میدادم بخوام اینطور هول کنم و سر به هوا جواب بدم.
کیم تهیونگ:اگه یکی از این احتمال ها رخ بده راهی برای درمانش هست یعنی ممکنه بیناییش رو یا حافظهاش رو دوباره بدست بیاره؟
هنوز عکس العملی از بهوش اومدنم نشون نداده بودم راستش میترسیدم چشمام رو باز کنم و کیم یک گلوله حرومم کنه.
ا.ت بهوش اومده بود.
دکتر و چند پرستار بالای سر دخترک بودند و داشتن معاینه های لازم را انجام میدادند، منم به دیوار تکیه زده بودم و نظارهگر بودم، با خودم فکر میکردم خیلی خوب میشد اگه کور یا حداقل حافظهاشو از دست میداد اینطوری کارم برای گول زدنش خیلی راحت بود.
از اتاق خارج شدم و تماس را وصل کردم:بگو مایک؟
مایک:کیم کاری که خواستی رو انجام دادیم.
+به چیزی که شک نکردن؟
مایک:نه کیم همونطور که خواستی جسد دختری که صورتش تو تصادف از بین رفته بود رو با دختر پارک جا به جا کردیم و لباس و لوازمی که ا.ت تو روز حادثه به همراه داشته رو همراه جسد فرستادیم سرد خونه ، چون صورت مقفود حین تصادف متلاشی شده بود از روی مشخصات ظاهری جسد، لباس و حلقه نامزدیای که مربوط به ا.ت بوده تونستن اطمینان بدن که جسد، جسد خود پارک ا.ت ست.
حینی که مایک داشت توضیح میداد چطور جسدا رو عوض کرده ، مغزم فقط روی یک کلمه از حرفاش قفل کرد.
+حلقه نامزدی؟!!!
مایک:اره کیم ، پارک ا.ت حدود یک ماه پیش با جئون جونگکوک پسر جئون مین جائه نامزد کردن. البته میشه گفت یک نامزدی فرمالیته است بیشتر جنبه قراردادی داره .
ابروی سمت چپم ناخواسته بالا پرید!
نامزد..
پس دختر پارک نامزد داشت.
+راجب نامزدش تحقیق کن، زیر و بم زندگیشو میخوام.
مایک:ردیفه کیم تا فردا روی میزته.
+وضعیت پارک چطوره؟
کیم چیزی نگفت فقط به تکان دادن سرش اکتفا کرد،انگار او هم قبول داشت خیلی خوش شانس بودم که زندهام.
دکتر به طرف من برگشت و با ملایمت گفت: حالا که احتمال خطر دومی رفع شده بریم برسیم به اولین احتمال...خب دخترم چیزی از حادثه تصادف اون شب یادت میاد؟
با سوال دکتر صحنه تصادف تو ذهنم مرور شد...
"مرگ دست خداست اما من خدای توام .."
"هر کجا که باشی منم همونجام جلو تر از خودت، دقیقا روبروت"
نگاهی به سر تا پای کیم انداختم ، درست بود اون همه جا با من بود؛ دقیقا مثل الان، روبروم ایستاده بود.
دکتر که دید به تهیونگ خیره شدم و هنوز جوابی به سوالش ندادم بی مقدمه پرسید:این مرد رو میشناسی؟
یکه خوردم و ناخودآگاه گفتم:نه
جوابم کاملا از دسترس من خارج بود، ولی انقدر ترس بهم فشار اورده بود که به خودم حق میدادم بخوام اینطور هول کنم و سر به هوا جواب بدم.
۳۴۵
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.