و به پایان راه هر دو به هم می رسند

و به پایان راه، هر دو به هم می رسند !

سینه کشان همچو موج،

راهی دریا شدم

«هستم اگر می روم» گفتم و رفتم چو باد

تن همه شوق و امید، جان همه آوا شدم

بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم

زآن همه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم

شوق در آمد زپای، پای در آمد به سنگ

و آن نفس گرم و ناز،

در خم و پیچ درنگ

اکنون،

دیگر، دریغ،

تن به قضا داده است!
دیدگاه ها (۲)

لب مربا، چشم عسل، خامه بناگوش منی چیده ام با یاد تو صبحان...

کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...تاب می خورد و می خندیدبزرگی ه...

میگویند باران که میزند بوی “خاک” بلند می شود …اما اینجا بارا...

وقتی تو با منیترافیک می تونه بهترین مکث عالم باشه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط