خاطرات
#خاطرات
#شهید_مصطفے_چمران
سپاه می خواست در جفیر عملیات کند و برود آنطرف کارون. جلوی آنها یک سد خاکی بود که باید شکسته می شد و آب می می رفت سمت عراقی ها.
از طرف سپاه آمدند از دکتر خواستند بیاید آنجا را ببیند که آیا می شود کاری کرد یا نه.
دکتر گفت:«مصطفی (ابراهیمی مجد) را پیدا کنین.»تماس گرفتیم، گفتند: «نیست.» به دکتر گفتم: «فکر کنم خودتون یکی دو روز پیش فرستادینش ماموریت.» گفت: «بگرد پیداش کن.»
بالاخره پیدایش کردم و آوردم. او از خستگی نمی توانست سر پا بایستد. دو روز نخوابیده بود. رفته بود به منطقه ی الله_اکبر که میدان_مین و مواد منفجره ای که آنجا مانده بود را جمع کند. خیلی خسته بود، رفت که مقداری استراحت کند.
مدتی بعد آمد. هنوز خسته بود. از شدت خستگی چشم هایش سرخ بود و پلک هایش سنگین. پیش دکتر رفت و دکتر به او گفت که باید کجا برود و چکار کند. مصطفی با همان چشم های نیمه بازش گفت:«چشم.»
و رفت.
چند لحظه بعد برگشتم، دیدم دکتر گریه می کند و اشک هایش همینطور می آید، گفتم: «چی شده،چرا گریه می کنی دکتر؟» گفت:«دیدی چی گفت؟» منظورش مصطفی بود.
گفت:«دیدی چی گفت؟ گفت چشم؛ حتی یه کلمه نگفت خسته ام یا خوابم می آد یا کس دیگه ای رو بفرست، من نمیتونم برم. فقط گفت چشم، میدونی این چشم یعنی چی؟» و همین طور گریه می کرد.
☄ منبع: چمران مظلوم است
#شماره_۱۵
و پایان
♡ڪانال_مڪتب_الشهدا♡
@maktab_o_shohada
#شهید_مصطفے_چمران
سپاه می خواست در جفیر عملیات کند و برود آنطرف کارون. جلوی آنها یک سد خاکی بود که باید شکسته می شد و آب می می رفت سمت عراقی ها.
از طرف سپاه آمدند از دکتر خواستند بیاید آنجا را ببیند که آیا می شود کاری کرد یا نه.
دکتر گفت:«مصطفی (ابراهیمی مجد) را پیدا کنین.»تماس گرفتیم، گفتند: «نیست.» به دکتر گفتم: «فکر کنم خودتون یکی دو روز پیش فرستادینش ماموریت.» گفت: «بگرد پیداش کن.»
بالاخره پیدایش کردم و آوردم. او از خستگی نمی توانست سر پا بایستد. دو روز نخوابیده بود. رفته بود به منطقه ی الله_اکبر که میدان_مین و مواد منفجره ای که آنجا مانده بود را جمع کند. خیلی خسته بود، رفت که مقداری استراحت کند.
مدتی بعد آمد. هنوز خسته بود. از شدت خستگی چشم هایش سرخ بود و پلک هایش سنگین. پیش دکتر رفت و دکتر به او گفت که باید کجا برود و چکار کند. مصطفی با همان چشم های نیمه بازش گفت:«چشم.»
و رفت.
چند لحظه بعد برگشتم، دیدم دکتر گریه می کند و اشک هایش همینطور می آید، گفتم: «چی شده،چرا گریه می کنی دکتر؟» گفت:«دیدی چی گفت؟» منظورش مصطفی بود.
گفت:«دیدی چی گفت؟ گفت چشم؛ حتی یه کلمه نگفت خسته ام یا خوابم می آد یا کس دیگه ای رو بفرست، من نمیتونم برم. فقط گفت چشم، میدونی این چشم یعنی چی؟» و همین طور گریه می کرد.
☄ منبع: چمران مظلوم است
#شماره_۱۵
و پایان
♡ڪانال_مڪتب_الشهدا♡
@maktab_o_shohada
۲.۱k
۳۱ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.