قسمت دهماخر

قسمت دهم(اخر)
رمان: عاشق
سارپ: ابجی جونم جایی میخوای بری
یاسمین: اره دوروک بهم زنگ زد گفت که برم پارک کنار خونشون سارپ: خوب مخشو زدی
یاسمین: اره منو دست کم گرفتی سارپ: خب برو ابجی جون موفق باشی یاسمین: ممنون
چند دقیقه بعد......
یاسمین: اسیه تو اینجا چیکار میکنی
اسیه: توفکرکردی مخ دوروک رو زدن به همین اسونی هست بخوای توی خوابت ببینی
یاسمین: تو واقعا فکر کردی که من میخوام دوروک رو ازت بگیرم اسیه: یاسمین اعصاب منو خورد نکن من میدونم که دوروک رو دوست داری اما بهتره بری یکی دیگه رو برای خودت پیدا کنی چون دوروک یک زن و چهار تا بچه داره
یاسمین: تو معلومه داری چی میگی از جلو چشمم گمشو اسیه: فقط نگاه تیپشو به خاطر که با دوروک باشه چه تیپی زده یاسمین: حوصله سرو کله زدن با تو رو ندارم خدافظ اسیه: خدافظ امیدوارم درس گرفته باشی یاسمین: اووووف


یاسمین هنوز دوروک رو دوست داشت اما چون نقشه هاش فایده نداشت با خودش فکر کرد که دیگه کاری به دوروک نداشته باشه



پایان
دیدگاه ها (۱۱)

#سرکان_الیزه

ادیت خودم. . . . . . . . . . . . اصکی ازاد♡☆

قسمت نهمرمان: عاشقیاسمین: دوروک اسیه رفت اونم با چشم گریه ال...

وای این قسمت خیلی بد بود

سناریو درخواستی وقتی ما زنشونیم واونا رو دوستن داریم

پسرا کلی حرف زدن من یهو چشمم به یه کامنت خورد نوشته بود سولی...

part20🦋-مطمعنی نمی‌خوای بخوابی&اوم-مشکلی نداری اگه تلویزیون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط