وانشات جیمین
پارت remember 7
+جیمین
ا/ت روش خم شد و نگران دوباره صداش کرد جیمین سریع چشماشو باز کرد و نشست و بخاطر درد بخیه هاش دستشو روی پانسمان گذاشت با دیدن قیافه ترسیده ا/ت دردشو فراموش کرد و نگران گفت: چرا ترسیدی؟
ا/ت خودشو به جیمین نزدیک کرد: دا..دارن میان....پیدامون...کردن
جیمین اخمی کرد و سریع بلند شد حتی درد بخیه هاشم براش مهم نبود فقط به نجات دختری فکر میکرد که عاشقش بود و باید از اونجا دورش میکرد به سمت پنجره رفت و گوشه پرده رو کنار زد تقریبا ده نفر مسلح با لباس شخصی داشتن به کلبه نزدیک میشدن و کمتر از حدودا ۴۰۰ متر باهاشون فاصله داشتن
بی حرف برگشت و به سمت اتاق رفت ا/ت هم ترسیده دنبالش رفت
وارد اتاق شدن جیمین به سمت کتابخونه دیواری گوشه اتاق رفت و کنارش زد
کمد دیواری ای پر از اسلحه های متنوع اونجا بود
ا/ت با صدایی که لرزشش به خوبی حس میشد به جیمین نزدیک شد و...میخوای چیکا کنی
جیمین مسلسل نیمه سنگین مورد علاقه شو برداشت: میخوام نجاتت بدم
ا/ت از تحکم و جدیت صدای جیمین ترسید: چطوری...چطوری میخوای جلوی اون همه فرد مسلح وایسیم؟
جیمین که خشاب های لازم و برداشته بود به سمت ا/ت برگشت و جلوش وایساد
ا/ت نگاهش و به دکمه های باز پیرهن خونی جیمین داد
جیمین: ما نه...فقط من
ا/ت وحشت زده سرشو بالا گرفت و جیمین خونسرد بازوشو کشید و به سمت در پشتی کلبه رفت در عین حال گفت: ۸۰۰ متر جلوتر یه پاسگاه پلیس محلی هست خودتو به اونجا برسون و به هوسوک زنگ بزن بعدشم که دیگه در امانی
ا/ت به بازوی جیمین چنگ انداخت: از کجا معلوم نیان پاسگاه
جیمین مطمئن تو چشمای ترسیده ی ا/ت نگا کرد: بهم اعتماد کن و برو ا/ت...من اینجا هستم و نمیذارم بیان اونجا...به محض اینکه پاتو گذاشتی بیرون میدویی و پشت سرتو هم نگا نمیکنی
ا/ت با وجود ترسش اخم کرد خودشم نفهمید چطور تو او اوضاع لحنش اونقد محکم شده بود: نه جناب بادیگارد تو استخدام شدی تا همراهم باشی یا تو هم باهام میای یا منم اینجا میمونم
جیمین در پشتی و باز کرد علارغم مقاومت های ا/ت اونو رو به سمت در کشید و با اخم گفت: با من بحث نکن اونا تا دو دقیقه دیگه اینجان اگه نری میمیری اینو بفهم
ا/ت تقریبا چیغ زد: من نمیخوام دفعه بعد توی تابوت ببینمت
جیمین ساکت موند ا/ت اشکاشو پاک کرد و با صدای لرزون ادامه داد نمیخوام تو هم تنهام بزاری
جیمین برای دو دقیقه تو چشمای ترسیده ا/ت نگا کرد و ا/ت التماس میکرد که باهم برن
جیمین کلافه نفسشو بیرون داد و زود از در بیرون رفت و رو به ا/ت گفت: بدو...زودباش
ا/ت امیدوار لبخندی زد و سریع دنبالش رفت
ا/ت ایده ای نداشت که چطور خودشونو به پاسگاه رسوندن و جیمین چطور با وجود اون زخم پا به پای ا/ت دوید و حتی با گرفتن دستش کمکش کرد سریع تر بدوعه
به محض رسیدن به پاسگاه سگ محافظ اونجا شروع کرد به پارس کردن و افسر پلیس مسلح بیرون اومد و با دیدن قیافه ی عرق کرده ی جیمین و لباس خونیش و ا/ت سریع به سمتشون دوید و گفت: حالتون خوبه؟
جیمین سری به معنی آره تکون داد و برگشت سمت ا/ت جوری که ا/ت نفسای تند جیمین رو روی صورتش حس میکرد دستشو به سمت کتش که تن ا/ت برد و ا/ت شوکه و گیج دستای جیمین و دنبال میکرد که لبه ی کتشو کنار زد و از توی جیب داخل کت کیف کوچیکیو برداشت و کارتی و به سمتش گرفت: مامور پارک جیمین بادیگارد کاخ آبی
نگاه افسر پلیس به اسلحه ی جیمین افتاد: از کسی فرار کردین
جیمین چنگی تو موهاش زد: حدود ده نفر دنبالمونن (به ا/ت اشاره کرد) دختر سیاستمدار پارک یه جین هستن
افسر پلیس متفکر گفت: دنبالم بیاین
جیمین کارتو تو جیبش گذاشت اسلحش و تو دست چپش گرفت و دست راستشو دور ا/ت حلقه کرد و دنبال افسر رفتن داخل اون پاسگاه کوچیک که فقط یه ماشین پلیس کنارش پارک شده بود ا/ت نگران پانسمان جیمین که کاملا خونی شده بود نگا میکرد ولی جیمین جوری رفتار میکرد انگار که حتی یه خراشم نداشت
رفتن داخل ا/ت دو تا افسر دیگه رو دید آن اون افسری که باهاشون صحبت کرده بود گفت: وضعیت شماره ده
.
.
.
#منحرف_باشین
#گشاد_نباشین
+جیمین
ا/ت روش خم شد و نگران دوباره صداش کرد جیمین سریع چشماشو باز کرد و نشست و بخاطر درد بخیه هاش دستشو روی پانسمان گذاشت با دیدن قیافه ترسیده ا/ت دردشو فراموش کرد و نگران گفت: چرا ترسیدی؟
ا/ت خودشو به جیمین نزدیک کرد: دا..دارن میان....پیدامون...کردن
جیمین اخمی کرد و سریع بلند شد حتی درد بخیه هاشم براش مهم نبود فقط به نجات دختری فکر میکرد که عاشقش بود و باید از اونجا دورش میکرد به سمت پنجره رفت و گوشه پرده رو کنار زد تقریبا ده نفر مسلح با لباس شخصی داشتن به کلبه نزدیک میشدن و کمتر از حدودا ۴۰۰ متر باهاشون فاصله داشتن
بی حرف برگشت و به سمت اتاق رفت ا/ت هم ترسیده دنبالش رفت
وارد اتاق شدن جیمین به سمت کتابخونه دیواری گوشه اتاق رفت و کنارش زد
کمد دیواری ای پر از اسلحه های متنوع اونجا بود
ا/ت با صدایی که لرزشش به خوبی حس میشد به جیمین نزدیک شد و...میخوای چیکا کنی
جیمین مسلسل نیمه سنگین مورد علاقه شو برداشت: میخوام نجاتت بدم
ا/ت از تحکم و جدیت صدای جیمین ترسید: چطوری...چطوری میخوای جلوی اون همه فرد مسلح وایسیم؟
جیمین که خشاب های لازم و برداشته بود به سمت ا/ت برگشت و جلوش وایساد
ا/ت نگاهش و به دکمه های باز پیرهن خونی جیمین داد
جیمین: ما نه...فقط من
ا/ت وحشت زده سرشو بالا گرفت و جیمین خونسرد بازوشو کشید و به سمت در پشتی کلبه رفت در عین حال گفت: ۸۰۰ متر جلوتر یه پاسگاه پلیس محلی هست خودتو به اونجا برسون و به هوسوک زنگ بزن بعدشم که دیگه در امانی
ا/ت به بازوی جیمین چنگ انداخت: از کجا معلوم نیان پاسگاه
جیمین مطمئن تو چشمای ترسیده ی ا/ت نگا کرد: بهم اعتماد کن و برو ا/ت...من اینجا هستم و نمیذارم بیان اونجا...به محض اینکه پاتو گذاشتی بیرون میدویی و پشت سرتو هم نگا نمیکنی
ا/ت با وجود ترسش اخم کرد خودشم نفهمید چطور تو او اوضاع لحنش اونقد محکم شده بود: نه جناب بادیگارد تو استخدام شدی تا همراهم باشی یا تو هم باهام میای یا منم اینجا میمونم
جیمین در پشتی و باز کرد علارغم مقاومت های ا/ت اونو رو به سمت در کشید و با اخم گفت: با من بحث نکن اونا تا دو دقیقه دیگه اینجان اگه نری میمیری اینو بفهم
ا/ت تقریبا چیغ زد: من نمیخوام دفعه بعد توی تابوت ببینمت
جیمین ساکت موند ا/ت اشکاشو پاک کرد و با صدای لرزون ادامه داد نمیخوام تو هم تنهام بزاری
جیمین برای دو دقیقه تو چشمای ترسیده ا/ت نگا کرد و ا/ت التماس میکرد که باهم برن
جیمین کلافه نفسشو بیرون داد و زود از در بیرون رفت و رو به ا/ت گفت: بدو...زودباش
ا/ت امیدوار لبخندی زد و سریع دنبالش رفت
ا/ت ایده ای نداشت که چطور خودشونو به پاسگاه رسوندن و جیمین چطور با وجود اون زخم پا به پای ا/ت دوید و حتی با گرفتن دستش کمکش کرد سریع تر بدوعه
به محض رسیدن به پاسگاه سگ محافظ اونجا شروع کرد به پارس کردن و افسر پلیس مسلح بیرون اومد و با دیدن قیافه ی عرق کرده ی جیمین و لباس خونیش و ا/ت سریع به سمتشون دوید و گفت: حالتون خوبه؟
جیمین سری به معنی آره تکون داد و برگشت سمت ا/ت جوری که ا/ت نفسای تند جیمین رو روی صورتش حس میکرد دستشو به سمت کتش که تن ا/ت برد و ا/ت شوکه و گیج دستای جیمین و دنبال میکرد که لبه ی کتشو کنار زد و از توی جیب داخل کت کیف کوچیکیو برداشت و کارتی و به سمتش گرفت: مامور پارک جیمین بادیگارد کاخ آبی
نگاه افسر پلیس به اسلحه ی جیمین افتاد: از کسی فرار کردین
جیمین چنگی تو موهاش زد: حدود ده نفر دنبالمونن (به ا/ت اشاره کرد) دختر سیاستمدار پارک یه جین هستن
افسر پلیس متفکر گفت: دنبالم بیاین
جیمین کارتو تو جیبش گذاشت اسلحش و تو دست چپش گرفت و دست راستشو دور ا/ت حلقه کرد و دنبال افسر رفتن داخل اون پاسگاه کوچیک که فقط یه ماشین پلیس کنارش پارک شده بود ا/ت نگران پانسمان جیمین که کاملا خونی شده بود نگا میکرد ولی جیمین جوری رفتار میکرد انگار که حتی یه خراشم نداشت
رفتن داخل ا/ت دو تا افسر دیگه رو دید آن اون افسری که باهاشون صحبت کرده بود گفت: وضعیت شماره ده
.
.
.
#منحرف_باشین
#گشاد_نباشین
۱۶۱.۲k
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.