وانشات تهیونگ
پارت blackpinkfictions 19
«تهیونگ»
..دوسال از اون اتفاق میگذره که لیسا تصادف کرد حال خوبی ندارم همش مست میکنم
تهیونگی که همیشه حدودشو تو خورد الکل رعایت میکرد حالا شده بود یه الکل خور حرفه ای
.لیسا دوسال تمامه که تو کماس هنوز خبری ازش نیست
...دلم براش خیلی تنگ شده خیلی زیاد
.موسوک دوباره رفت آمریکا زود برمیگرده حالش.. خوب نیست
..بابا بهم نگا کرد- چت شده تهیونگ؟تو هیچی برات مهم نبود
... داغون شده بودم
..نگامو انداختم پایین-فقط میخوام برگرده بابا داغونم داغون
قطره اشکی از گوشه چشمم پایین اومد
دکترا قطع امید کردن نمیتونم بزارم دستگاه هارو ازش جدا ...کنم
بابا بغلم کرد- اون موقع هم دوسش داشتی ولی پسره مغرور من ...یه بارم حتی بهش نگفتی
با این حرف بابا بیشتر آتیش گرفتم شونه های مردونم به خاطره ...گریه بالا پایین میومدن
من...کیم تهیونگ که به خاطر موفقیت و زندگیم و توجه بیش از حد دخترا بهم ...مغرور شده بودم حالا شدم این
.هیچوقت نفهمیدم کار اشتباهی کردم
*..میرم بیمارستان پیش ا/ت بابا
-..برو
همون جور زدم بیرون همون جور داغون،اگه اون شب لعنتی ..باهاش اونجوری صحبت نمیکردم اینطور نمیشد.. مقصر منم...من
..رفتم تو اتاق زیر اون همه دستگاه خوابیده بود صداش کردم- لیسا
دوباره شکستم- نمیخوای پاشی؟نمیخوای از زیر این دستگاه های لعنتی بیای بیرون؟خسته نشدی این همه خوابیدی؟
..من بودم صدای خودم
دستاشو گرفتم- من نمیزارم اینطور ترکم کنی،اگه قرار باشه بری ...منم باهات میام تو بخاطر من عوضی اینجوری شدی
..آدم مغرور خودشیفته بسشه
حالم خوب نبود... چرا معجزه تو زندگیه من اتفاق نمیوفته؟
چراااا؟؟؟
«جنی»
«فلش بک» یک سال پیش
یه ساله که لیسا تو کماست هیچکدوممون وضعیت خوبی ..نداشتیم
شب تولدم بدترین شب توی عمرم شد
..بهترین دوستم اون شب
..حتی یادآوری اون شب اتیشم میزنه
..زندگیم شده پر از درد هرروز برام یه اتفاق بدی میوفته
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم به گوشیم نگا کردم کای بود.. منو کای پنج ماه هست که قرار میزاریم...پنج ماهه که حالم یه کوچولو بهتر شده
..کای پسر فوقالعاده ای بود و تو این پنج ماه کنار من بود
+با خوشحالی گوشیو برداشتم- عزیزم خوبی؟
+نگران شدم- کای چیزی شده؟چراصدات گرفته؟
-مرسی عشقم تو خوبی؟
+هوم
-هیچی از صبح حس میکنم سرما خوردم و گلوم گرفته
+خب باید زودتر بهم زنگ میزدی تا بیام پیشت
-نه نمیخواد چیزیم نیست
+من دارم میام بای
-دیر وقته بزار فردا بیا
+من دارم میام بای
گوشیو قطع کردم و سریع آماده شدم و رفتم سمت خونه کای
جیسو رفته ججو.. جایی که ما باهم آشنا شدیم.. جیسو هم دو ماهی میشه که با سوهو قرار میزارن
رسیدم خونه کای زنگ و زدم بلافاصله در باز شد رفتم داخل سلام کرد صداش خش داشت جوابشو دادم رفتم جلوش دستمو گذاشتم رو پیشونیش اینکه داغ داغ بود ولی طوری رفتار میکرد که انگار چیزیش نیست
+تو که داغ داغی برو بگیر بخواب تا سوپ درست کنم برات
-..نمیرم ..میخوام نگات کنم
اخم کردم-حالت خوب نیست برو بخواب.. کم مونده از حال .. بری دکترم که نرفتی و نمیری
خندید- من خوبم جنی
کم اورده بودم- باشه حداقل بشین رو صندلی
صندلی و کشید و نشست
..کتمو در اوردم و پیشبند و به کمرم بستم
داشتم موهامو پشت سرم جمع میکردم که دیدم گیر کرده به گردنبندم
میخواستم موهامو محکم بکشم(کاری که همیشه میکردم) که ..دست داغی رو گردنم مانع شد
-موهاتو نکش من درستش میکنم
اون دستاش بهم حس خوبی میداد و من هی گردنمو تکون میدادم
- نکن جنی بزار الان تموم میشه
..دلم نمیخواست تموم شه
بعد اینکه تموم شد دستاشو دور کمرم حلقه کرد- دیگه موهاتو ..نکش
با اینکه نمیخواستم این لحظه هیچوقت تموم شه دستاشو از ..دور کمرم باز کردم- چشمممم،حالا برو بشین
خندید- خیلی بدجنسی
تمام مدت داشت نگام میکرد و اینکارش تمرکزمو به هم میریخت ولی یه روی خودم نیاوردم بعد اینکه سوپ و گذاشتم رو گاز ..زیرشو کم کردم
رفته بود رو کاناپه نشسته بود
..رفتم پیشش که گفت: نزدیک من نیا ممکنه تو هم مریض بشی
خندیدم- نه اینکه آلان اومدم خونه عمم،عمم بغلم کرده،مهم نیست
-خودت خواستی
.. محکم منو کشید طوری که پرت شدم تو بغلش
موهامو بو کرد و گفت- میدونستی موهات بوی خیلی خوبی میده
..اوهومی گفتم
.جنی قول میدی هیچوقت تنهام -نذاری..من خیلی دوست دارم
+تا وقتی تو باشی منم هستم
نگاهش کشیده شد سمت لبام،میدونستم تو دلش چی میخواد و ..نمیتونه
..سرمو برم جلو و لبام و گذاشتم رو لباش
تعجب کرد سرمو عقب اوردم- کای درسته تو مریضی ولی من هیچ مشکلی ندارم(چه پروووو)
تو این پنج ماه خودتو ثابت کردی که منو برای ..خودم میخوای همین برام کافیه تا اعتماد کافی رو بهت داشته باشم
.
.
.
#منحرف_باشین
#گشاد_نباشین
«تهیونگ»
..دوسال از اون اتفاق میگذره که لیسا تصادف کرد حال خوبی ندارم همش مست میکنم
تهیونگی که همیشه حدودشو تو خورد الکل رعایت میکرد حالا شده بود یه الکل خور حرفه ای
.لیسا دوسال تمامه که تو کماس هنوز خبری ازش نیست
...دلم براش خیلی تنگ شده خیلی زیاد
.موسوک دوباره رفت آمریکا زود برمیگرده حالش.. خوب نیست
..بابا بهم نگا کرد- چت شده تهیونگ؟تو هیچی برات مهم نبود
... داغون شده بودم
..نگامو انداختم پایین-فقط میخوام برگرده بابا داغونم داغون
قطره اشکی از گوشه چشمم پایین اومد
دکترا قطع امید کردن نمیتونم بزارم دستگاه هارو ازش جدا ...کنم
بابا بغلم کرد- اون موقع هم دوسش داشتی ولی پسره مغرور من ...یه بارم حتی بهش نگفتی
با این حرف بابا بیشتر آتیش گرفتم شونه های مردونم به خاطره ...گریه بالا پایین میومدن
من...کیم تهیونگ که به خاطر موفقیت و زندگیم و توجه بیش از حد دخترا بهم ...مغرور شده بودم حالا شدم این
.هیچوقت نفهمیدم کار اشتباهی کردم
*..میرم بیمارستان پیش ا/ت بابا
-..برو
همون جور زدم بیرون همون جور داغون،اگه اون شب لعنتی ..باهاش اونجوری صحبت نمیکردم اینطور نمیشد.. مقصر منم...من
..رفتم تو اتاق زیر اون همه دستگاه خوابیده بود صداش کردم- لیسا
دوباره شکستم- نمیخوای پاشی؟نمیخوای از زیر این دستگاه های لعنتی بیای بیرون؟خسته نشدی این همه خوابیدی؟
..من بودم صدای خودم
دستاشو گرفتم- من نمیزارم اینطور ترکم کنی،اگه قرار باشه بری ...منم باهات میام تو بخاطر من عوضی اینجوری شدی
..آدم مغرور خودشیفته بسشه
حالم خوب نبود... چرا معجزه تو زندگیه من اتفاق نمیوفته؟
چراااا؟؟؟
«جنی»
«فلش بک» یک سال پیش
یه ساله که لیسا تو کماست هیچکدوممون وضعیت خوبی ..نداشتیم
شب تولدم بدترین شب توی عمرم شد
..بهترین دوستم اون شب
..حتی یادآوری اون شب اتیشم میزنه
..زندگیم شده پر از درد هرروز برام یه اتفاق بدی میوفته
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم به گوشیم نگا کردم کای بود.. منو کای پنج ماه هست که قرار میزاریم...پنج ماهه که حالم یه کوچولو بهتر شده
..کای پسر فوقالعاده ای بود و تو این پنج ماه کنار من بود
+با خوشحالی گوشیو برداشتم- عزیزم خوبی؟
+نگران شدم- کای چیزی شده؟چراصدات گرفته؟
-مرسی عشقم تو خوبی؟
+هوم
-هیچی از صبح حس میکنم سرما خوردم و گلوم گرفته
+خب باید زودتر بهم زنگ میزدی تا بیام پیشت
-نه نمیخواد چیزیم نیست
+من دارم میام بای
-دیر وقته بزار فردا بیا
+من دارم میام بای
گوشیو قطع کردم و سریع آماده شدم و رفتم سمت خونه کای
جیسو رفته ججو.. جایی که ما باهم آشنا شدیم.. جیسو هم دو ماهی میشه که با سوهو قرار میزارن
رسیدم خونه کای زنگ و زدم بلافاصله در باز شد رفتم داخل سلام کرد صداش خش داشت جوابشو دادم رفتم جلوش دستمو گذاشتم رو پیشونیش اینکه داغ داغ بود ولی طوری رفتار میکرد که انگار چیزیش نیست
+تو که داغ داغی برو بگیر بخواب تا سوپ درست کنم برات
-..نمیرم ..میخوام نگات کنم
اخم کردم-حالت خوب نیست برو بخواب.. کم مونده از حال .. بری دکترم که نرفتی و نمیری
خندید- من خوبم جنی
کم اورده بودم- باشه حداقل بشین رو صندلی
صندلی و کشید و نشست
..کتمو در اوردم و پیشبند و به کمرم بستم
داشتم موهامو پشت سرم جمع میکردم که دیدم گیر کرده به گردنبندم
میخواستم موهامو محکم بکشم(کاری که همیشه میکردم) که ..دست داغی رو گردنم مانع شد
-موهاتو نکش من درستش میکنم
اون دستاش بهم حس خوبی میداد و من هی گردنمو تکون میدادم
- نکن جنی بزار الان تموم میشه
..دلم نمیخواست تموم شه
بعد اینکه تموم شد دستاشو دور کمرم حلقه کرد- دیگه موهاتو ..نکش
با اینکه نمیخواستم این لحظه هیچوقت تموم شه دستاشو از ..دور کمرم باز کردم- چشمممم،حالا برو بشین
خندید- خیلی بدجنسی
تمام مدت داشت نگام میکرد و اینکارش تمرکزمو به هم میریخت ولی یه روی خودم نیاوردم بعد اینکه سوپ و گذاشتم رو گاز ..زیرشو کم کردم
رفته بود رو کاناپه نشسته بود
..رفتم پیشش که گفت: نزدیک من نیا ممکنه تو هم مریض بشی
خندیدم- نه اینکه آلان اومدم خونه عمم،عمم بغلم کرده،مهم نیست
-خودت خواستی
.. محکم منو کشید طوری که پرت شدم تو بغلش
موهامو بو کرد و گفت- میدونستی موهات بوی خیلی خوبی میده
..اوهومی گفتم
.جنی قول میدی هیچوقت تنهام -نذاری..من خیلی دوست دارم
+تا وقتی تو باشی منم هستم
نگاهش کشیده شد سمت لبام،میدونستم تو دلش چی میخواد و ..نمیتونه
..سرمو برم جلو و لبام و گذاشتم رو لباش
تعجب کرد سرمو عقب اوردم- کای درسته تو مریضی ولی من هیچ مشکلی ندارم(چه پروووو)
تو این پنج ماه خودتو ثابت کردی که منو برای ..خودم میخوای همین برام کافیه تا اعتماد کافی رو بهت داشته باشم
.
.
.
#منحرف_باشین
#گشاد_نباشین
۱۶۱.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.