بنشین تا نگاهت کنم

بنشین تا نگاهت کنم
دارم شعری به قداست چشمانت، می خوانم!
از مژگانی، که عشق را ردیف کرده اند!
در صف آرایی سیّالی ممتد
چون گل یاسی، که
شب و روز، باز و بسته می شود!
و عطر ایوان را مست از زندگی می کند!
بر چهار پایه ای ، که
خیال تو بر آن نشسته ...


#عرفان_یزدانی
دیدگاه ها (۱)

پیچیده اش می کنی این قصه سر و ته ندارداین قصه جاریستتا تو هس...

دوست داشتم موهایت را ببافمو به جای گل سرشعر ببندم به موهایتت...

عاشقم باشهرچند همه بگویندکه رسیدنمان بهممحال‌ترین اتفاق تاری...

دلتنگی ؛واژه‌ ای بی معناست وقتي تو در لحظه‌هايم نفس می‌كشیو ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط