چند روزی می شود در خواب صحبت می کنم

چند روزی می شود در خواب صحبت می کنم
از تو و احساسِ دلتنگی شکایت می کنم
خسته گی ها در سرم دیوانگی ها بیشتر
در دلم پشت سرت هر لحظه غیبت می کنم
رفتنت حال عجیبی داشت بدتر از همه
هر دقیقه بی سبب حسّ حماقت می کنم
صندلی، تخت و اتاق و پنجره دلگیرتر
با نفس تنگی در این سینه قیامت می کنم
عکس هایت توی قاب آلِبوم در پیش رو
بچه گانه در دلم حسّ حسادت می کنم
ساعت دیواری از وقتی تو رفتی گیج شد
روزها را بی تو هی با گچ علامت می کنم
بعد تو این شهر با حالم غریبی می کند
اشک های غربت اینجا نذر قربت می کنم
این غزل گفتم ببینی حال من خوب است خوب
هر چه باشد گفته بودی آخِر عادت می کنم
دیدگاه ها (۱)

پاییز شد فصل انار و پرتقال استفصلی که سر کردن بدون تو محال ا...

آهای تو که داری این پستو میخونی!!!اره با خودتم!!!دعا میکنم ه...

با تو گاهی قهر وگاهی نیز سازش میکنممن تمام راه ها را آزمایش ...

هرچه بین شعر ها عنوان کنم... بی فایده است.... ایهالن...

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

#رویای #جوانی #پارت-۵( حرف های یونگی به جیمین ) ( + یونگی ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط