رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۲۰
ته:وای واقعا دلم براش میسوزه،خیلی سختی کشیده
کوک:درسته خیلی گناه داره
شوگا:خوب الان که نمیره دکتر چیکار کنیم
-:نگران نباش من الان میرم ازش مراقبت میکنم
ویو جیسو
از اونجایی که رزی نمیره دکتر باید خودم ازش مراقبت کنم،رفتم سمت اشپز خونه و یه حوله و یه ضرف پر از اب برداشتم ورفتم تو اتاق پیش رزی
-:رزی من امدم
+:برو بیرون«بی حوصله»
-:اینجوری که نمیشه باید ازت مراقبت کنم
جیسو تا صبح حوله ای رو خیس میکرد و رو سر رزی میزاشت تا تبش کم بشه
«ساعت۱۰:۳۰صبح»
ویو جنی
از خواب که بیدار شدم دیدم جیسو بخواطر رزی تا صبح بیدار بوده و وقتی نگاهش کردم سرش رو روی تخت رزی گذاشته بود و خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم دستم رو روی سر رزی گذاشتم تبش کم شده بود ولی هنوز کمی تب داشت،از اتاق رفتم بیرون و صبحانه اماده کردم که یهو کوک از اتاق امد بیرون
*:صبح بخیر
کوک:صبح تو هم بخیر
*:بیا صبحانه بخور
کوک:باشه فقط،رزی چطوره
*:تبش کمتر شده ولی هنوز تب داره
کوک:اخی،دلم براش میسوزه،تازه از دیشب تا الان چیزی نخورده
*:اره،درست میگی الان میرم بیدارش میکنم
یهو رزی امد
*:رزی بیدار شدی؟؟
+:هوم
کوک:حالت خوبه؟
+:اره خوبم« بی حوصله»
*:چرا لباس بیرونی پوشیدی
+:میخوام برم رستوران
*:الان تو حتی صبحانه هم نخوردی
+:تو راه میخرم
*:نمیخوای باهات بیام
+:نه حالم خوبه،خداحافظ
رزی اینو گفت و رفت
«ساعت۵عصر»
-: میگم بچه ها رزی دیر نکرده
*:وای راست میگی،دیر کرده
-:بزار بهش زنگ بزنم
*:اره بزن
«بعد از تماس»
-:گوشیش خاموشه
*:وایسا زنگ بزنم به تلفن رستوران
«مکالمه ی تماس»
*:الو
...:الو سلام بفرمایید
*:خانم پارک اونجاست
...:نه امروز اصلا نیومدن
*:باشه ممنون
«پایان تماس»
ته:چیشد
*:وای بدبخت شدیم میگه از صبح تا الان نیومده رستوران
-:خوب کجا رفته؟؟
*:خودمم نمیدونم
بچه ها به چند جای دیگه هم زنگ زدن ولی هیچ خبری نبود
-:هیجا نیست گوشیش هم که خاموشه،نکنه بلایی سر خودش اورده.......
پارت:۲۰
ته:وای واقعا دلم براش میسوزه،خیلی سختی کشیده
کوک:درسته خیلی گناه داره
شوگا:خوب الان که نمیره دکتر چیکار کنیم
-:نگران نباش من الان میرم ازش مراقبت میکنم
ویو جیسو
از اونجایی که رزی نمیره دکتر باید خودم ازش مراقبت کنم،رفتم سمت اشپز خونه و یه حوله و یه ضرف پر از اب برداشتم ورفتم تو اتاق پیش رزی
-:رزی من امدم
+:برو بیرون«بی حوصله»
-:اینجوری که نمیشه باید ازت مراقبت کنم
جیسو تا صبح حوله ای رو خیس میکرد و رو سر رزی میزاشت تا تبش کم بشه
«ساعت۱۰:۳۰صبح»
ویو جنی
از خواب که بیدار شدم دیدم جیسو بخواطر رزی تا صبح بیدار بوده و وقتی نگاهش کردم سرش رو روی تخت رزی گذاشته بود و خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم دستم رو روی سر رزی گذاشتم تبش کم شده بود ولی هنوز کمی تب داشت،از اتاق رفتم بیرون و صبحانه اماده کردم که یهو کوک از اتاق امد بیرون
*:صبح بخیر
کوک:صبح تو هم بخیر
*:بیا صبحانه بخور
کوک:باشه فقط،رزی چطوره
*:تبش کمتر شده ولی هنوز تب داره
کوک:اخی،دلم براش میسوزه،تازه از دیشب تا الان چیزی نخورده
*:اره،درست میگی الان میرم بیدارش میکنم
یهو رزی امد
*:رزی بیدار شدی؟؟
+:هوم
کوک:حالت خوبه؟
+:اره خوبم« بی حوصله»
*:چرا لباس بیرونی پوشیدی
+:میخوام برم رستوران
*:الان تو حتی صبحانه هم نخوردی
+:تو راه میخرم
*:نمیخوای باهات بیام
+:نه حالم خوبه،خداحافظ
رزی اینو گفت و رفت
«ساعت۵عصر»
-: میگم بچه ها رزی دیر نکرده
*:وای راست میگی،دیر کرده
-:بزار بهش زنگ بزنم
*:اره بزن
«بعد از تماس»
-:گوشیش خاموشه
*:وایسا زنگ بزنم به تلفن رستوران
«مکالمه ی تماس»
*:الو
...:الو سلام بفرمایید
*:خانم پارک اونجاست
...:نه امروز اصلا نیومدن
*:باشه ممنون
«پایان تماس»
ته:چیشد
*:وای بدبخت شدیم میگه از صبح تا الان نیومده رستوران
-:خوب کجا رفته؟؟
*:خودمم نمیدونم
بچه ها به چند جای دیگه هم زنگ زدن ولی هیچ خبری نبود
-:هیجا نیست گوشیش هم که خاموشه،نکنه بلایی سر خودش اورده.......
- ۲.۹k
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط