تکپارتی
#تکپارتی
جونگکوک و ات
"فلش بک پنج سال قبل"
+پدر گفتم نه نه چرا با زور با کسی ازدواج کنم که حتی نمیشناسمش،ندیدمش شما که میدونید من جونگکوکو دوست دارم شمام قبول کردید
×خودخواه نباش دختر این شریکمه میدونی اگر به خاستش نرسه میتونه مارو به خاک سیاه بنشونه به فکر ما نیسی به فکر برادرت باش اون چه گناهی کرده که خاهرش دنبال این مسخره بازی ها و عشق و عاشقیه
"حال"
به منظره روبه روم نگاه کردم که جونگکوک با پسرش درحال بازی بودند بغضی گلومو چنگ زدپسرش چقدر شبیه خودش بود به سمتش رفتم که با دیدنم شکه شد
-ات
+چه خوب که هنوز منو میشناسی مستر جئون چه پسر نازی داری شبیه خودته
-ممنون تو چیکار میکنی خیلی وقته ندیدمت واسا تهیان عزیزم تو برو با دوستات بازی کن من زود میام پیشت
وقتی که پسرش رفت باهم رفتیم روی نیمکت نشستیم ومشغول صحبت شدیم
-فکر نمیکردم که بعد از اون شب ببینمت همسرت خوبه؟
"فلش بک ۵سال قبل"
بعد از اینکه تصمیم گرفتم بااون فرد ازدواج کنم با جونگکوک قرار گذاشتم وقتی به اونجا رسیدم مثل همیشه لبخند خرگوشی زد و اومد بغلم کرد
-سلام بیب چطوری
+سلام جونگکوک م..
-ن ن واسا من اول بگم با پدر و مادرم حرف زدم قراره آخر هفته از آمریکا بیان تابرای مراسم ازدواج برنامه ریزی کنیم نمیدونی چقد هیجان دارم تو دیگ برای من میشی
+ن
-چی نه؟
+هرچی بین ما بود تموم شد من فهمیدم ما بدرد هم نمیخوریم دیگه دوست ندارم
-با بغض گفت:دیگه دوسم نداری چرا؟
+نه ندارم حس من یه حس زودگذر بود که تموم شد خداحافظ برای همیشه
پاشدم درحال دور شدن ازش بودم که صدای گریش را شنیدم قدم هام را تندتر کردم و با گریه از اونجا دور شدم
"حال"
آهی کشیدم و گفتم
+وقتی که ازدواج کردم هرشب مست میکرد و منو میگرفت زیر مشت و لگد یاگاهی شبا نمیومد تا اینکه فهمیدم خیانت میکنه و بعد از کلی دردسر ازهم جداشدیم اون فقط منو برای اموال پدرم میخاست نه چیز دیگه
-اوو ات متاسفم حالامنو از کجا پیدا کردی
+وقتی که طلاق گرفتم اومدم پیدات کردم ولی اونموقع فهمیدم با یکی از اقوامتون ازدواج کردی تا اینکه پارسال متوجه شدم همسرت فوت شده جونگکوک من میدونم توام به اجبار ازدواج کردی پس ما...
-نه ات ما نه من بعد از فوت همسرم تصمیم گرفتم تمام علاقمو برای پسرم بذارم نمیخام شخص دیگه ای رو وارد زندگیم کنم
+اوهوم متوجهم
-خوشحال شدم از دیدنت ات خداحافظ و این سری جونگکوک بود که ات رو ول کرد
ات که دور شدن جونگکوک با پسرش را نگاه میکرد تلخندی زد و گفت
-خداحافظ بانیه من وقتی که صدای گریه اونشبتو شنیدم فهمیدم که دیگه قرار نیس برای من باشی:)
جونگکوک و ات
"فلش بک پنج سال قبل"
+پدر گفتم نه نه چرا با زور با کسی ازدواج کنم که حتی نمیشناسمش،ندیدمش شما که میدونید من جونگکوکو دوست دارم شمام قبول کردید
×خودخواه نباش دختر این شریکمه میدونی اگر به خاستش نرسه میتونه مارو به خاک سیاه بنشونه به فکر ما نیسی به فکر برادرت باش اون چه گناهی کرده که خاهرش دنبال این مسخره بازی ها و عشق و عاشقیه
"حال"
به منظره روبه روم نگاه کردم که جونگکوک با پسرش درحال بازی بودند بغضی گلومو چنگ زدپسرش چقدر شبیه خودش بود به سمتش رفتم که با دیدنم شکه شد
-ات
+چه خوب که هنوز منو میشناسی مستر جئون چه پسر نازی داری شبیه خودته
-ممنون تو چیکار میکنی خیلی وقته ندیدمت واسا تهیان عزیزم تو برو با دوستات بازی کن من زود میام پیشت
وقتی که پسرش رفت باهم رفتیم روی نیمکت نشستیم ومشغول صحبت شدیم
-فکر نمیکردم که بعد از اون شب ببینمت همسرت خوبه؟
"فلش بک ۵سال قبل"
بعد از اینکه تصمیم گرفتم بااون فرد ازدواج کنم با جونگکوک قرار گذاشتم وقتی به اونجا رسیدم مثل همیشه لبخند خرگوشی زد و اومد بغلم کرد
-سلام بیب چطوری
+سلام جونگکوک م..
-ن ن واسا من اول بگم با پدر و مادرم حرف زدم قراره آخر هفته از آمریکا بیان تابرای مراسم ازدواج برنامه ریزی کنیم نمیدونی چقد هیجان دارم تو دیگ برای من میشی
+ن
-چی نه؟
+هرچی بین ما بود تموم شد من فهمیدم ما بدرد هم نمیخوریم دیگه دوست ندارم
-با بغض گفت:دیگه دوسم نداری چرا؟
+نه ندارم حس من یه حس زودگذر بود که تموم شد خداحافظ برای همیشه
پاشدم درحال دور شدن ازش بودم که صدای گریش را شنیدم قدم هام را تندتر کردم و با گریه از اونجا دور شدم
"حال"
آهی کشیدم و گفتم
+وقتی که ازدواج کردم هرشب مست میکرد و منو میگرفت زیر مشت و لگد یاگاهی شبا نمیومد تا اینکه فهمیدم خیانت میکنه و بعد از کلی دردسر ازهم جداشدیم اون فقط منو برای اموال پدرم میخاست نه چیز دیگه
-اوو ات متاسفم حالامنو از کجا پیدا کردی
+وقتی که طلاق گرفتم اومدم پیدات کردم ولی اونموقع فهمیدم با یکی از اقوامتون ازدواج کردی تا اینکه پارسال متوجه شدم همسرت فوت شده جونگکوک من میدونم توام به اجبار ازدواج کردی پس ما...
-نه ات ما نه من بعد از فوت همسرم تصمیم گرفتم تمام علاقمو برای پسرم بذارم نمیخام شخص دیگه ای رو وارد زندگیم کنم
+اوهوم متوجهم
-خوشحال شدم از دیدنت ات خداحافظ و این سری جونگکوک بود که ات رو ول کرد
ات که دور شدن جونگکوک با پسرش را نگاه میکرد تلخندی زد و گفت
-خداحافظ بانیه من وقتی که صدای گریه اونشبتو شنیدم فهمیدم که دیگه قرار نیس برای من باشی:)
۱.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.