Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 10
(سه ساعت بعد)
جین: بهش نمیومد که انقدر حالش بد باشه اینهمه وقت بخوابه
نامجون: دیگه کم کم باید بریم
یونگی: میرم ببینم در چه حاله..
..............
یونگی: ا.ت! ا.ت! بیدار شو!! داری هذیون میگی خواب بد دیدی؟؟
ا.ت: ولم کن....
یونگی:عه حالا چیکار کنم *آب میپاشه روش😐*
ا.ت:*از خواب میپره* یونگی..
یونگی: چیشده؟
ا.ت:*با گریه میره بغلش*
یونگی: چرا گریه میکنی؟ کابوس دیدی؟
ا.ت: هق..یادم نمیموند...الان که میدونم برام خیلی ترسناکه...هق..همش حس بدی بهم میده..هر دفعه اینو تار میدیدم ولی الان..هق...تصویرش برام واضح تر میشه..
یونگی:*نگران* بهم بگو چی دیدی؟
ا.ت:*نفس نفس میزنه* یه...هق..یه د...
یونگی:*با صدای آروم*هیسس..آروم باش بهم بگو چی دیدی..
ا.ت:*نفس عمیق* یه درخت وسط جنگل پر از مه....از جنگل صداهای ترسناک میاد و اون درخت بلند میشکنه..بعدش دیگه چیزی نمیبینم و همه ی اون صداها بلند تر میشن..
یونگی:*شوکه*
ا.ت: چ..چیزی شده؟
یونگی: نه...نه چیزی نشده فقط یه کابوسه چیزی نیست*موهاشو نوازش میکنه*
ا.ت: من هر شب میبینمش...دیگه شبا تنها نمیخوابم..
یونگی: عیبی نداره...من پیشت میخوابم...نمیزارم بترسی..
(........)
نامجون: یعنی داری میگی...
تهیونگ: نه...اون دیگه نه...نباید سرنوشتش مثل ما بشه..
یونگی:*سرشو توی دستاش میگیره*
جونگ کوک: اگه هر روز اینطوری از خواب بیدار بشه حتما روانش بهم میریزه..
تهیونگ: باید چیکار کنیم؟
جین: ما اگه حتی نخوایم اول جیمین و جیهوپ رو پیدا کنیم و بخوایم براش دنبال راه حل بگردیم بازم دیر میشه...ولی ا.ت اولین کسیه که اینهمه مدت توی جنگل بوده و قطعا مثل ما نیست... بخاطر همین اگه به هیولایی تبدیل بشه که بخواد هممون رو به خطر بندازه...باید هم جون ا.ت و هم جون خودمونو نجات بدیم ولی هر راه حلی به غیر از اینکه بخوایم راهی برای تبدیل کردن یه هیولا به انسان پیدا کنیم..
یونگی:*با بغض* دیگه چه راه حلی پیدا میشه؟ اگه هیچکاری نتونستیم بکنیم چی؟
جونگ کوک: یه راه حل هست..
همگی:*سرشونو رو به جونگ کوک بر میگردونن*
جونگ کوک: ما نمیتونیم راهی برای تبدیل نشدنش به هیولا پیدا کنیم...ولی از اونجایی که من یه ومپایرم میتونم اونو هم تبدیل به ومپایر کنم ولی درد زیادی براش داره..مخصوصا اگه بفهمه قراره به یه هیولا تبدیل بشه و خوابش همچین تعبیری داره...در حال حاضر وضعیتش با این حال توی انسانیت خیلی بهتر از وقتیه که به ومپایر تبدیل بشه ولی اگه غیر از این باشه از هر چیزی که ممکنه براش اتفاق بدتری میوفته..
☆نمیدونستن باید چی بگن...دختری که امید رو بهشون برگردونده بود قرار بود به سرنوشتی دچار بشه که حتی خودش هم نمیدونست...باید کاری میکردن که آرامش رو بهش برگردونن ولی نمیتونستن کاری کنن که این اتفاق براش نیوفته...چاره ای جز قبول کردنش نداشتن مگرنه دیگه هیچوقت نمیتونستن ببیننش☆
یونگی:*به اشک هایی که همیشه دور چشمش جمع میشن اجازه ی ریختن داد* آخه چرا...چرا باید همچین اتفاقی براش بیوفته...مگه اون چه گناهی کرده که بخاطر برگردوندن ما اینهمه عذاب بکشه..
نامجون: اگه اینو بفهمه چی؟ اونموقع میخوایم چیکار کنیم؟ اگه بفهمه نابود میشه..
جونگ کوک: باهاش حرف میزنیم...کم کم باهاش کنار میاد...فقط سعی کنین آروم باشین..
تهیونگ: یونگیا...اشکاتو پاک کن...دلت نمیخواد که تو رو اینجوری ببینه..
فصل 2 پارت 10
(سه ساعت بعد)
جین: بهش نمیومد که انقدر حالش بد باشه اینهمه وقت بخوابه
نامجون: دیگه کم کم باید بریم
یونگی: میرم ببینم در چه حاله..
..............
یونگی: ا.ت! ا.ت! بیدار شو!! داری هذیون میگی خواب بد دیدی؟؟
ا.ت: ولم کن....
یونگی:عه حالا چیکار کنم *آب میپاشه روش😐*
ا.ت:*از خواب میپره* یونگی..
یونگی: چیشده؟
ا.ت:*با گریه میره بغلش*
یونگی: چرا گریه میکنی؟ کابوس دیدی؟
ا.ت: هق..یادم نمیموند...الان که میدونم برام خیلی ترسناکه...هق..همش حس بدی بهم میده..هر دفعه اینو تار میدیدم ولی الان..هق...تصویرش برام واضح تر میشه..
یونگی:*نگران* بهم بگو چی دیدی؟
ا.ت:*نفس نفس میزنه* یه...هق..یه د...
یونگی:*با صدای آروم*هیسس..آروم باش بهم بگو چی دیدی..
ا.ت:*نفس عمیق* یه درخت وسط جنگل پر از مه....از جنگل صداهای ترسناک میاد و اون درخت بلند میشکنه..بعدش دیگه چیزی نمیبینم و همه ی اون صداها بلند تر میشن..
یونگی:*شوکه*
ا.ت: چ..چیزی شده؟
یونگی: نه...نه چیزی نشده فقط یه کابوسه چیزی نیست*موهاشو نوازش میکنه*
ا.ت: من هر شب میبینمش...دیگه شبا تنها نمیخوابم..
یونگی: عیبی نداره...من پیشت میخوابم...نمیزارم بترسی..
(........)
نامجون: یعنی داری میگی...
تهیونگ: نه...اون دیگه نه...نباید سرنوشتش مثل ما بشه..
یونگی:*سرشو توی دستاش میگیره*
جونگ کوک: اگه هر روز اینطوری از خواب بیدار بشه حتما روانش بهم میریزه..
تهیونگ: باید چیکار کنیم؟
جین: ما اگه حتی نخوایم اول جیمین و جیهوپ رو پیدا کنیم و بخوایم براش دنبال راه حل بگردیم بازم دیر میشه...ولی ا.ت اولین کسیه که اینهمه مدت توی جنگل بوده و قطعا مثل ما نیست... بخاطر همین اگه به هیولایی تبدیل بشه که بخواد هممون رو به خطر بندازه...باید هم جون ا.ت و هم جون خودمونو نجات بدیم ولی هر راه حلی به غیر از اینکه بخوایم راهی برای تبدیل کردن یه هیولا به انسان پیدا کنیم..
یونگی:*با بغض* دیگه چه راه حلی پیدا میشه؟ اگه هیچکاری نتونستیم بکنیم چی؟
جونگ کوک: یه راه حل هست..
همگی:*سرشونو رو به جونگ کوک بر میگردونن*
جونگ کوک: ما نمیتونیم راهی برای تبدیل نشدنش به هیولا پیدا کنیم...ولی از اونجایی که من یه ومپایرم میتونم اونو هم تبدیل به ومپایر کنم ولی درد زیادی براش داره..مخصوصا اگه بفهمه قراره به یه هیولا تبدیل بشه و خوابش همچین تعبیری داره...در حال حاضر وضعیتش با این حال توی انسانیت خیلی بهتر از وقتیه که به ومپایر تبدیل بشه ولی اگه غیر از این باشه از هر چیزی که ممکنه براش اتفاق بدتری میوفته..
☆نمیدونستن باید چی بگن...دختری که امید رو بهشون برگردونده بود قرار بود به سرنوشتی دچار بشه که حتی خودش هم نمیدونست...باید کاری میکردن که آرامش رو بهش برگردونن ولی نمیتونستن کاری کنن که این اتفاق براش نیوفته...چاره ای جز قبول کردنش نداشتن مگرنه دیگه هیچوقت نمیتونستن ببیننش☆
یونگی:*به اشک هایی که همیشه دور چشمش جمع میشن اجازه ی ریختن داد* آخه چرا...چرا باید همچین اتفاقی براش بیوفته...مگه اون چه گناهی کرده که بخاطر برگردوندن ما اینهمه عذاب بکشه..
نامجون: اگه اینو بفهمه چی؟ اونموقع میخوایم چیکار کنیم؟ اگه بفهمه نابود میشه..
جونگ کوک: باهاش حرف میزنیم...کم کم باهاش کنار میاد...فقط سعی کنین آروم باشین..
تهیونگ: یونگیا...اشکاتو پاک کن...دلت نمیخواد که تو رو اینجوری ببینه..
۱۳.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.