فکر نو
#فکر_نو
(وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ) بقره/ 154
و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند مرده نخوانید بلکه زندهاند ولی شما در نمی یابید.
عجب از ما واماندگان زمینگیر که به جستجوی شهدا به قبر آنها می آییم و این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد و اگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ «شهید آوینی»
وقتی اشک می آید یعنی تو مرا خواندهای!
وقتی پاهایم آرام آرام پله های مزار شهدای گمنام را بالا می روند یعنی تو مرا دعوت کردهای.
مگر نه اینکه تو هم نام داری و هم نشان! پس نشانه هایت کجا رفته؟
مگر نه اینکه تو گمنام نیستی پس نامت کو؟
این بالا که نشستم دیدم که چقدر گمنامی! چقدر زود از خاطرمان رفتی و به خاطره ها پیوستید ، خاطره هایی که از مرور کردنشان عاجزم .
تو همان شاهد شهری و شهر بی تو چقدر کمرنگ است. چرا مرا خواندهای؟
چرا قلم را به راه انداختی؟ قلمی که مدتهاست از تو نامه های ننوشته دارد و در سکوت مانده.
من که تو را نمی شناسم، فقط اسمت را شنیدهام شهید گمنام!
مرا خواندهای تا دوباره از غربت غریب بی دردی بنویسم. خودت که علاجش را بهتر می دانی. درد بی درمان علاجش آتش است. در این دنیا که همه سرشان به شلوغی خودشان گرم است و بی خبر از گذشته در پی آینده موهوم از یاد تو و امثال تو کندهاند. فقط در شهر می شود مردمی دید که نقاب نفاق بر چهره گذاشتهاند و در پیش رو ثنا و در پشت سر غیب می کنند.
آری همانهایی که تو را مرده می پندارند و دل از تو بریدهاند. این چه دردی است که به دل ما افتاده!
نه دردمان فقط بی دردی است دردمان دردهای مقطعی است که هر کدام گوشهای از ذهنمان را مشغول کرده و آن درد عمیق را از یاد برده است. آری چه دردی عمیق تر از بی صاحب شدن! چرا پس از گذشت هزاران سال هنوز بی صاحبیم؟
صاحبی که منتظر است. آری منتظر اوست نه ما، او منتظر است که بخوانیمش که شاید فرجی شود و به کمکمان بیاید.
بگو دل با غم ماندن چه سازد که این ماتم دلم را می گیرد، تا کی باید در بند تعلقات دنیا بمانیم؟ از بی رنگ تعلق گرفته ایم با یکرنگی بیگانه گشته ایم . اما باز هم بیا. بازهم سراغی از غریبه ها بگیر.
باز هم سری به کوچه مان بزن که اگر تو بیایی خدا بیشتر تحویلمان می گیرد.
#بسیج #بسیجی #شهادت #رزمندگان #شهید
(وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ) بقره/ 154
و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند مرده نخوانید بلکه زندهاند ولی شما در نمی یابید.
عجب از ما واماندگان زمینگیر که به جستجوی شهدا به قبر آنها می آییم و این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد و اگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ «شهید آوینی»
وقتی اشک می آید یعنی تو مرا خواندهای!
وقتی پاهایم آرام آرام پله های مزار شهدای گمنام را بالا می روند یعنی تو مرا دعوت کردهای.
مگر نه اینکه تو هم نام داری و هم نشان! پس نشانه هایت کجا رفته؟
مگر نه اینکه تو گمنام نیستی پس نامت کو؟
این بالا که نشستم دیدم که چقدر گمنامی! چقدر زود از خاطرمان رفتی و به خاطره ها پیوستید ، خاطره هایی که از مرور کردنشان عاجزم .
تو همان شاهد شهری و شهر بی تو چقدر کمرنگ است. چرا مرا خواندهای؟
چرا قلم را به راه انداختی؟ قلمی که مدتهاست از تو نامه های ننوشته دارد و در سکوت مانده.
من که تو را نمی شناسم، فقط اسمت را شنیدهام شهید گمنام!
مرا خواندهای تا دوباره از غربت غریب بی دردی بنویسم. خودت که علاجش را بهتر می دانی. درد بی درمان علاجش آتش است. در این دنیا که همه سرشان به شلوغی خودشان گرم است و بی خبر از گذشته در پی آینده موهوم از یاد تو و امثال تو کندهاند. فقط در شهر می شود مردمی دید که نقاب نفاق بر چهره گذاشتهاند و در پیش رو ثنا و در پشت سر غیب می کنند.
آری همانهایی که تو را مرده می پندارند و دل از تو بریدهاند. این چه دردی است که به دل ما افتاده!
نه دردمان فقط بی دردی است دردمان دردهای مقطعی است که هر کدام گوشهای از ذهنمان را مشغول کرده و آن درد عمیق را از یاد برده است. آری چه دردی عمیق تر از بی صاحب شدن! چرا پس از گذشت هزاران سال هنوز بی صاحبیم؟
صاحبی که منتظر است. آری منتظر اوست نه ما، او منتظر است که بخوانیمش که شاید فرجی شود و به کمکمان بیاید.
بگو دل با غم ماندن چه سازد که این ماتم دلم را می گیرد، تا کی باید در بند تعلقات دنیا بمانیم؟ از بی رنگ تعلق گرفته ایم با یکرنگی بیگانه گشته ایم . اما باز هم بیا. بازهم سراغی از غریبه ها بگیر.
باز هم سری به کوچه مان بزن که اگر تو بیایی خدا بیشتر تحویلمان می گیرد.
#بسیج #بسیجی #شهادت #رزمندگان #شهید
۲.۴k
۰۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.