میگفتبچهکهبودممادرمزیردرخت

‏می‌گفت‌بچه‌که‌بودم‌مادرم‌زیر‌درختِ
توت‌چادر‌پهن‌می‌کرد‌که‌تو‌ت‌ها‌روی‌زمین‌
نریزن‌و‌ما‌توتِ‌تمیز‌بخوریم.
به‌مادرم‌می‌گفتم‌با‌چوب‌به‌شاخه‌ها‌بزن‌
که‌توتِ‌بیشتری‌بریزه.
مادرش‌جواب‌می‌داد:«درختِ‌باردار،را‌نباید‌زد.» بعد‌یک‌قطره‌اشک‌ریخت،برای‌مادرش‌برای‌درخت‌توت..☕¡ •‌͡•﹝🖤﹞
#جذاب #زیبا #خاص #قشنگ #بینظیر #هنری #شیک
دیدگاه ها (۱)

اینجا بودن اغواکننده است ومن همیشه تلاش کرده‌ام تا ازچنین چی...

وقتی از من دوری همش توفکر ماشینایی هستم که ممکنه با تو تصادف...

یه سری حرفام هست نه گفته میشه و نه شنیده میشه...نه میشه نوشت...

بعضی وقت‌ها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. در سیاره‌ای ک...

فیک ازدواج اجباری(پارت۴۲،آخر)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط