پارت 61
#پارت_61
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
دستی به صورتم کشیدم کلافه گفتم :
تمومش کن یاشار بخاطر خدا
مکثی کردم : کاریه که شده و اینجا موندمون تقصیر خودمونه بفهم !
یاشار : هه ! تو اینجوری فکر کن !
خواست از کنارم رد شه مچ دستشو گرفتم :
منظورت چیه ؟!
تو چشمام نگاه کرد ، چیزی نمیگفت فشاری خفیف دیگه ایی به دستش دادم
: بنال دیگه ببینم چی میگی !
پوفی کشید : به زودی میفهمی !
ابرویی بالا انداختم :! به زودی ؟!
چشماشو رو هم گذاشتم : بله به زودی !
از حرفاش گیج شده بودم اصلا نمیفهمیدم چی میگه
خواست بره که باز دستشو گرفتم و با لحنی که هشدار توش موج میزد گفتم :
بیین چی بهت میگم فکر فرار رو از سرت بنداز بیرون ، ما نمیتونیم از اینجا فرار کنیم
یعنی من نمیذارم کاری که شده باید پای لنگشم بشنیم فهمیدی ؟!
خندید از اون خنده هایی که من ازشون متتفر بودم خنده هایی که ...
ولی با حرفی که زد به نقشه پی بردم !
یاشار : من قسم خوردم که زندگی ارش و مهسا رو نابود کنم و فقط باید از اینجا برم
ییرون هیچ کسم نمیتونه مانعم شه حتی تو ...
#پارت_62
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
یاشار:
من قسم خوردم که زندگی ارش و مهسا رو خراب کنم و فقط باید ار ابنجا برم بیرون
هیچ کس هم مانعم نمیشه حتی تو ...
بعد از تموم شدن حرفش دستشو کشید و ازم دور شد
متعجب به رفتنش نگاه میکردم این چرا ادم نمیشه ؟! چرا نمیخواد باور کنه اینجا موندن حقشه ؟!
با صدای سربازا به خودم اومدم هه وقت هواخوری تموم شده بود
اخرین نگاهمو به اسمون دوختم وارد فضای بسته شدم !!
( مهسا )
به آرش نگاه کردم خوابیده بود لبخندی بهش زدم برای اینکه از دلش در بیارم
اروم رفتم کنارش ، خم شدم فوتی تو صورتش کردم
پلکی زد اما چشماشو باز نکرد
اروم خندیدم و ب...وسه ایی رو گونه ش نشوندم
بازم چشماشو باز نکرد ، لبمو به دندون گرفتم نزدیک تر شدم
و این بار گوشه ل...بشو بوسیدم ، بازم تکون نخورد خواستم سرمو عقب بکشم
که یهو دستم کشیده شد و پرت شدم روش
از ترس هینی گفتم خندید و گفت :
شیطون شدی خانوم ؟!
سرمو بلند کردم : نخیرشم !!
فشاری به کمرم داد و خ.. مار گفت :اما شیطون شدم !
گیج هانی گفتم که قهقه ایی سر داد
#پارت_63
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
گیج هانی گفتم قهقه ایی سر داد و چشمکی زد :
چند روز باهم قهر بودیم حالا دلم شیطونی میخواد...
ل...بامو دادم جلو خندید و سرشو بلند کرد ب..وس..ه ایی رول..بم نشوند
خندیدم اینبار خودم صورتمو جلو بردم و ل..بامو گذاشتم رو ل...باش شروع کردم به کام گرفتن
دستشو تو موهام فرو برد ، دستمو دو طرف صورتش گذاشتم
با یه حرکت جامون عوض شد و حالا آرش رو من بود
خندیدم دستمو پشتش گذاشتم
و این اغاز عشق بازیمون بود ....
نفس زنان ملافه زو خودم کشیدم ، ارش بیحال خندید و منو کشید تو بغلش
سرمو رو بازوش گذاشتم اروم زمزمه کرد :
میدونی عاشقتم ؟!
ابرویی بالا انداختم : امم اره
در کسری از ثانیه قیافش عوض شد : پس هیچ وقت چیزی رو ازم مخفی نکن !
سرمو بلند کردم تو چشماش زل زدم نمیدونستم چی بگم
اروم چشمامو رو هم گذاشتم باشه ایی گفتم!!
با لبخند نگاهم کرد ، لبخند کج و کوله ای تحویلش بدم
من چطور میتونستم از این مرد متنفر باشم ؟ من چطور میتونستم ازش متنفر باشم اخه
اصلا چطور میتونستم یک روز هم ازش دور باشم ؟ خدا میدونه که تو این چند روز چقدر عذاب کشیدم
با خودم زمزمه کردم :
خدایا راه راست رو بهم نشون بده !!
#پارت_64
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
یا ب...وسه ایی که گونه م زد به خودم اومدم چشمکی تحویلم داد :
چی شده عشقم ؟
شونه ایی بالا انداختم :هیچی !
چشماشو ریز کرد و اروم از بغلش بیرون اومدم ملافه پیچ از تخت پایین اومدم
و رفتم سمت حموم که صدای آرش به گوش رسید :
میخوای تنها بری؟!
رو نوک پا چرخریدم و شطون اهومی گفتم ، چشماشو ریز کرد :
عه اینجوریاست ؟!
چیزی نگفتم خندیدم با خیزی که سمتم برداشت جیغ خفیفی کشیدم
وارد حموم شدم خواستم در رو ببندم که نذاشت با یه حرکت وارد حموم شد
خنده بهش نگاه کردم چشمکی زد و دستمو کشید و پرت شدم بغلش !!
تو سالن بودیم که یهو صدای زنگ موبایل ارش بلند شد گوشی رو از جیبش دراورد
نمیدونم شماره کی بود که ابرویی بالا انداخت ...
مهسا : آرش کیه ؟!
نگاهی به من انداخت نگاهی به گوشیش ، نامفهوم گفت :
تو برو تو ماشین منم الان میام
مهسا : ول...
نذاشت جمله مو کامل بگم همین طور که تلفن رو جواب میداد گفت :
لطفا ...
باشه ایی گفتم ، راه افتادم سمت در خروجی
فقط لحظه صداشو شنیدم که گفت :
توکی هستی ؟!
#پ
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
دستی به صورتم کشیدم کلافه گفتم :
تمومش کن یاشار بخاطر خدا
مکثی کردم : کاریه که شده و اینجا موندمون تقصیر خودمونه بفهم !
یاشار : هه ! تو اینجوری فکر کن !
خواست از کنارم رد شه مچ دستشو گرفتم :
منظورت چیه ؟!
تو چشمام نگاه کرد ، چیزی نمیگفت فشاری خفیف دیگه ایی به دستش دادم
: بنال دیگه ببینم چی میگی !
پوفی کشید : به زودی میفهمی !
ابرویی بالا انداختم :! به زودی ؟!
چشماشو رو هم گذاشتم : بله به زودی !
از حرفاش گیج شده بودم اصلا نمیفهمیدم چی میگه
خواست بره که باز دستشو گرفتم و با لحنی که هشدار توش موج میزد گفتم :
بیین چی بهت میگم فکر فرار رو از سرت بنداز بیرون ، ما نمیتونیم از اینجا فرار کنیم
یعنی من نمیذارم کاری که شده باید پای لنگشم بشنیم فهمیدی ؟!
خندید از اون خنده هایی که من ازشون متتفر بودم خنده هایی که ...
ولی با حرفی که زد به نقشه پی بردم !
یاشار : من قسم خوردم که زندگی ارش و مهسا رو نابود کنم و فقط باید از اینجا برم
ییرون هیچ کسم نمیتونه مانعم شه حتی تو ...
#پارت_62
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
یاشار:
من قسم خوردم که زندگی ارش و مهسا رو خراب کنم و فقط باید ار ابنجا برم بیرون
هیچ کس هم مانعم نمیشه حتی تو ...
بعد از تموم شدن حرفش دستشو کشید و ازم دور شد
متعجب به رفتنش نگاه میکردم این چرا ادم نمیشه ؟! چرا نمیخواد باور کنه اینجا موندن حقشه ؟!
با صدای سربازا به خودم اومدم هه وقت هواخوری تموم شده بود
اخرین نگاهمو به اسمون دوختم وارد فضای بسته شدم !!
( مهسا )
به آرش نگاه کردم خوابیده بود لبخندی بهش زدم برای اینکه از دلش در بیارم
اروم رفتم کنارش ، خم شدم فوتی تو صورتش کردم
پلکی زد اما چشماشو باز نکرد
اروم خندیدم و ب...وسه ایی رو گونه ش نشوندم
بازم چشماشو باز نکرد ، لبمو به دندون گرفتم نزدیک تر شدم
و این بار گوشه ل...بشو بوسیدم ، بازم تکون نخورد خواستم سرمو عقب بکشم
که یهو دستم کشیده شد و پرت شدم روش
از ترس هینی گفتم خندید و گفت :
شیطون شدی خانوم ؟!
سرمو بلند کردم : نخیرشم !!
فشاری به کمرم داد و خ.. مار گفت :اما شیطون شدم !
گیج هانی گفتم که قهقه ایی سر داد
#پارت_63
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
گیج هانی گفتم قهقه ایی سر داد و چشمکی زد :
چند روز باهم قهر بودیم حالا دلم شیطونی میخواد...
ل...بامو دادم جلو خندید و سرشو بلند کرد ب..وس..ه ایی رول..بم نشوند
خندیدم اینبار خودم صورتمو جلو بردم و ل..بامو گذاشتم رو ل...باش شروع کردم به کام گرفتن
دستشو تو موهام فرو برد ، دستمو دو طرف صورتش گذاشتم
با یه حرکت جامون عوض شد و حالا آرش رو من بود
خندیدم دستمو پشتش گذاشتم
و این اغاز عشق بازیمون بود ....
نفس زنان ملافه زو خودم کشیدم ، ارش بیحال خندید و منو کشید تو بغلش
سرمو رو بازوش گذاشتم اروم زمزمه کرد :
میدونی عاشقتم ؟!
ابرویی بالا انداختم : امم اره
در کسری از ثانیه قیافش عوض شد : پس هیچ وقت چیزی رو ازم مخفی نکن !
سرمو بلند کردم تو چشماش زل زدم نمیدونستم چی بگم
اروم چشمامو رو هم گذاشتم باشه ایی گفتم!!
با لبخند نگاهم کرد ، لبخند کج و کوله ای تحویلش بدم
من چطور میتونستم از این مرد متنفر باشم ؟ من چطور میتونستم ازش متنفر باشم اخه
اصلا چطور میتونستم یک روز هم ازش دور باشم ؟ خدا میدونه که تو این چند روز چقدر عذاب کشیدم
با خودم زمزمه کردم :
خدایا راه راست رو بهم نشون بده !!
#پارت_64
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
یا ب...وسه ایی که گونه م زد به خودم اومدم چشمکی تحویلم داد :
چی شده عشقم ؟
شونه ایی بالا انداختم :هیچی !
چشماشو ریز کرد و اروم از بغلش بیرون اومدم ملافه پیچ از تخت پایین اومدم
و رفتم سمت حموم که صدای آرش به گوش رسید :
میخوای تنها بری؟!
رو نوک پا چرخریدم و شطون اهومی گفتم ، چشماشو ریز کرد :
عه اینجوریاست ؟!
چیزی نگفتم خندیدم با خیزی که سمتم برداشت جیغ خفیفی کشیدم
وارد حموم شدم خواستم در رو ببندم که نذاشت با یه حرکت وارد حموم شد
خنده بهش نگاه کردم چشمکی زد و دستمو کشید و پرت شدم بغلش !!
تو سالن بودیم که یهو صدای زنگ موبایل ارش بلند شد گوشی رو از جیبش دراورد
نمیدونم شماره کی بود که ابرویی بالا انداخت ...
مهسا : آرش کیه ؟!
نگاهی به من انداخت نگاهی به گوشیش ، نامفهوم گفت :
تو برو تو ماشین منم الان میام
مهسا : ول...
نذاشت جمله مو کامل بگم همین طور که تلفن رو جواب میداد گفت :
لطفا ...
باشه ایی گفتم ، راه افتادم سمت در خروجی
فقط لحظه صداشو شنیدم که گفت :
توکی هستی ؟!
#پ
۷۸.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.