چندپارتی تهکوک
#چندپارتی_تهکوک
P⁵
همینطوری داشتیم میخندیدیم تا اینکه رسیدیم خونه تهیونگ دید داشت ما میخندیدم
ته: چه عجب بلخره اومدین، میبینم که هر هر میخندین، کجا بودین دوساعت
کوک: به تو ربطی نداره
ته: عه اینطوریاست مستر جئون باشه
کوک: یونجونگ بیا بریم توی اتاق
ته: اتاق چیکار دارین
کوک: گفتن که به تو ربطی نداره
+باش کوکی جونم اومدم
کوک: خب سریع برو لباستو بپوش که دیرمون شد
+باشه(درحال عوض کردن لباساش)
کوک:(اونم داره لباساشو عوض میکنه و برای جشن اماده میشه)
ویو یونجونگ
هردومون لباسمونو پوشیدیم و خوب تهیونگ هم قرار بود به اون جشن بیاد بلخره مافیا بود، خلاصه از اتاق اومدیم بیرون تا اینکه تهیونگ مارو دیدو اونم لباساش تنش بود
کوک: تهیونگگگگ
ته: بله
کوک: خوب شدیم؟
ته: ا... ا... اره، یونجونگ چرا انقدر لباست بازه؟
+میخواستم ببینم فضولش کیه دیدم تویی
ته: باشه.... حاضرید بریم؟
کوک: اهوم فقط تو با ماشین خودت برو منو یونجونگ هم باهم میریم
ته: باش مشکلی نیست
کوک: خب بریم عزیزم؟
+اهوم
ویو ته
چرا کوک بهش گفت عزیزم؟ هرچند برای من مهم نیست ولی کوک اهل این کارا نبود
کوک: خب برو تو ماشین
+باش
کوک:(نشستن تو ماشین و کوک ماشین و روشن کرد)
+ به نظرت نقشمون عملی میشه؟
کوک: اره بابا فقط دلم میخواد این شب مضخرف تموم بشه
+ از خداتم باشه
کوک: حیف که عمارت نیستیم وگرنه الان میدادم شوگا یه فصت کتکت بزنه
+باشه فقط برو
*۱ ساعت بعد*
ویو یونجونگ
عین سگ خسته شدم بدم و تهیونگ هم پشت سرمون بود و بلخره بعد یه ساعت به این جشن کوفتی رسیدیم
کوک: خب پیاده شو
+مرسی
کوک: خواهش...
ویو ته
بلخره رسیدیم و من جلوتر رفتم تا به یونجونگ برسم و بهش یه چیزی بگم
ته: یونجونگ
+بله
ته: میخواستم بگم که...(کوک اومد😂🗿👍🏻💔🚬)
P⁵
همینطوری داشتیم میخندیدیم تا اینکه رسیدیم خونه تهیونگ دید داشت ما میخندیدم
ته: چه عجب بلخره اومدین، میبینم که هر هر میخندین، کجا بودین دوساعت
کوک: به تو ربطی نداره
ته: عه اینطوریاست مستر جئون باشه
کوک: یونجونگ بیا بریم توی اتاق
ته: اتاق چیکار دارین
کوک: گفتن که به تو ربطی نداره
+باش کوکی جونم اومدم
کوک: خب سریع برو لباستو بپوش که دیرمون شد
+باشه(درحال عوض کردن لباساش)
کوک:(اونم داره لباساشو عوض میکنه و برای جشن اماده میشه)
ویو یونجونگ
هردومون لباسمونو پوشیدیم و خوب تهیونگ هم قرار بود به اون جشن بیاد بلخره مافیا بود، خلاصه از اتاق اومدیم بیرون تا اینکه تهیونگ مارو دیدو اونم لباساش تنش بود
کوک: تهیونگگگگ
ته: بله
کوک: خوب شدیم؟
ته: ا... ا... اره، یونجونگ چرا انقدر لباست بازه؟
+میخواستم ببینم فضولش کیه دیدم تویی
ته: باشه.... حاضرید بریم؟
کوک: اهوم فقط تو با ماشین خودت برو منو یونجونگ هم باهم میریم
ته: باش مشکلی نیست
کوک: خب بریم عزیزم؟
+اهوم
ویو ته
چرا کوک بهش گفت عزیزم؟ هرچند برای من مهم نیست ولی کوک اهل این کارا نبود
کوک: خب برو تو ماشین
+باش
کوک:(نشستن تو ماشین و کوک ماشین و روشن کرد)
+ به نظرت نقشمون عملی میشه؟
کوک: اره بابا فقط دلم میخواد این شب مضخرف تموم بشه
+ از خداتم باشه
کوک: حیف که عمارت نیستیم وگرنه الان میدادم شوگا یه فصت کتکت بزنه
+باشه فقط برو
*۱ ساعت بعد*
ویو یونجونگ
عین سگ خسته شدم بدم و تهیونگ هم پشت سرمون بود و بلخره بعد یه ساعت به این جشن کوفتی رسیدیم
کوک: خب پیاده شو
+مرسی
کوک: خواهش...
ویو ته
بلخره رسیدیم و من جلوتر رفتم تا به یونجونگ برسم و بهش یه چیزی بگم
ته: یونجونگ
+بله
ته: میخواستم بگم که...(کوک اومد😂🗿👍🏻💔🚬)
۱۷.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.