از غم که چشم های تو لبریز می شود

از غم که چشم های تو لبریز می شود
انگار فصل ها همه پاییز می شود

وقتی که خنده می کنی و حرف می زنی
پاییز چون بهار دل انگیز می شود

تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو
چون با غرور و عشق گلاویز می شود

جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو نا چیز می شود

با عطر گیسوان تو در باد مثل گل
صد پاره باز جامه ی پرهیز می شود

وانگاه روح عاشق من مثل قاصدک
در جستجوی دوست سبک خیز می شود

با من بمان که بودن من با تو ممکن است
شاعر بدون عشق، مگر نیز می شود؟ 🌼💙

#موسوی_گرمارودی
دیدگاه ها (۴)

جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش قهوه ات را مَرد ،امشب ...

شبی بهانه ی من شو برای بیدارینگو! دوباره برایم بهانه ای داری...

دستی كه نان و نور به من داد می‌رود من مرده بودم او كه مرا ز...

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارمسعادتی ست تو را داشتن که من ...

p⁹---مراسم ازدواج در تالار اصلی قصر با شکوهی خیره‌کننده برگز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط