یه صبح هایی هست

یه صبح هایی هست ..
که فقط دلت میخواد بزنی بیرون ..
برات مهم‌ نیست قیافت چه شکلیه ..
فقط تو آینه به جای دو تا چشمات دو تا گودال سیاه رنگ میبینی ..
خسته ، شاید سِر شده ..
شاید غمگین ..
برات مهم نیست چه روسری یا شالی سر کردی .. که بهت میاد یا نه ..
برات مهم نیست صورتت بی آرایش و بیرنگه .. برات مهم نیست که لباسات سِتن یا نیستن ..
برات مهم نیست که گرمت میکنن یا نه ..
چون میدونی در هر صورت درونت یخ زده ..
و درونِ یخ زده رو این چیزا الیتام نمیبخشه ..
فقط دوست داری بزنی بیرون‌ ..

بری بیرون از این جهنم دره ای که توش قرار داری ..
و یه تیکه از عقلت یا شایدم دلت هست که تو رو وادار میکنه فقط قدم بزنی ..
وادارت میکنه با وجودِ بیخوابیِ ناشی از گریه ی دیشبت .. صبحِ زودِ زود پاشی بزنی بیرون ..
خلوت‌ .. که فقط صدای پرنده ها رو بشنوی ..
که حداقل یکم ، یکم سبک بشی ..
ولی تو مطمئنی ..
که وقتی برگردی .. وقتی برگردی تو همون جهنم دره‌ .. وقتی برگردی به زندگیت باز .. وقتی شب بازم سرتو‌ روی بالشتت بزاری ..‌

دیگه اون آدمِ سابق نیستی ...
#کیمیا_ای_پی
دیدگاه ها (۳)

لیلا:هنوز اخلاقتون عوض نشده فرهاد خانفرهاد: نه فقط کمی بزرگت...

آب بردمون :)))))))

ای کاش یکبار خالصانه و از ته ته دل بتونم این دعا رو زمزمه کن...

#عقلعقل های عالی درباره افکار صحبت میکنندعقل های عادی درباره...

عسل واقعا ازت همچین انتظاری نداشتم تو بهترین رفیقم بودی این ...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۳+اون تومیوکا گیو بود😀تموم شد. ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط