گاهی آنقدر عصبیام از نیش و کنایهها که دلم میخواهد با

گاهی آنقدر عصبی‌ام از نیش‌ و کنایه‌ها که دلم می‌خواهد با یک لگد، محکم بزنم زیر میز دنیا و همه چیز را به هم بریزم. گاهی عمیقا دلم می‌گیرد از این‌همه کاری به کار کسی نداشتن و به حال خود رها نشدن. گاهی دلم می‌سوزد برای خودم، که برای همه خوب خواستم، سعی کردم همه را درک کنم، ببخشم، دوست داشته‌باشم. اما تلاشم بی نتیجه بوده.
که در نهایت، آدم‌ها هر روز، کار را برای من سخت‌تر کرده‌اند. که تا دلخوش شدم به حرف‌ها و لبخندهاشان، عوض شدند، که نفهمیدم چه می‌گذرد در شقیقه‌ی این آدم‌ها...
دلم می‌خواهد مشغولیت‌های زندگی‌ام را بیندازم یک وری، اتاقم را مچاله کنم، تقویم و ساختمان‌ها و جاده را مچاله کنم، شهر را مچاله کنم. لاقیدترین‌ شوم و بزنم به کوهی، غاری، جنگلی، بیابانی چیزی...
که گاهی بد' خسته‌ات می‌کنند آدم‌ها...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌


#پست_جدید
دیدگاه ها (۱)

آنجه را عقل به یک عمر بدست آورده ست عشق یک لحظه ی کوتاه بهم ...

کاش غایب می‌شدی اما فقط در جان من ...

من تورا آنگونه دوست داشتمکه مجنون لیلایش راآنگونه چشم به راه...

شدم زندانی دنیا... دلم پــــرواز مےخواهد ڪمی تنهایی و فر...

ندیمه عمارت

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط