جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۱۰
ا/ت:صبر کن ببینم داری کجا میری ؟با تو ام کیم تهیونگ؟
تهیونگ: فقط تو خونه بمون و بیرون نرو فهمیدی ؟
ا/ت:باشه
با عجله از خونه زدم بیرون و رفتم سمت ماشینم
"ویو ا/ت "
تهیونگ خیلی عجله داشت فکر کنم اتفاقی برای شرکتش افتاده آخه وقتی که اتفاقی برا شرکت بابام هم می افتاد بابام هم اینجوری بود .خلاصه بی اهمیت بهش رفتم و تا صبحونه بخورم
"ویو بعد صبحونه"
ا/ت:اوفففففف ،حوصلم سر رفت چرا تو این خونه چیزی نیست که با هام حال کنم ؟
ا/ت:میرم بیرون تا شاید هوام عوض بشه
کامل از یادم رفته بود که تهیونگ بهم گفت که بیرون نرم .خلاصه آماده شدم و رفتم بیرون
همینجوری داشتم تو خیابون ها قدم میزدم که یهو یکی منو گرفت و دیگه چیزی نفهمیدم ....
"ویو لیو"
۰۰۰:قربان ...قربان(نفس نفس)
لیو:چته ؟چرا نفس نفس میزنی
۰۰۰:قربان کیم تهیونگ فهمیده ما انبارش رو گارت کردیم الان چیکار کنیم؟
لیو:میدونستم ،گفتی کیم تهیونگ با دختر لی نامزد کرده
۰۰۰:بله قربان
لیو:برید بگیرینش و بیارینش اینجا
۰۰۰:چشم قربان
لیو:کیم تهیونگ، کیم تهیونگ....فکر کردی میتونی با من در بیوفتی هااااااا (خنده های شیطانی🤣🤣😂😂😅)
"ویو ا/ت"
وقتی به هوش اومدم توی یه اتاق تاریک بودم وبه یه صندلی بسته شده بودم ،هر چقدر تقلا کردم که بتونم خودم رو باز کنم نتونستم که یکی وارد اتاق شد .نور چشم هام رو اذیت کردم واسه همین نتونستم اول بفهمم کیه که کم کم چشمام به نور عادت کرد و تونستم ببینمش ،یه مرد بود تقریبا آشنا میزد ولی نتونستم بشناسمش که....
ادامه دارد....
لایک ۱۰
کامنت۱۰
#پارت۱۰
ا/ت:صبر کن ببینم داری کجا میری ؟با تو ام کیم تهیونگ؟
تهیونگ: فقط تو خونه بمون و بیرون نرو فهمیدی ؟
ا/ت:باشه
با عجله از خونه زدم بیرون و رفتم سمت ماشینم
"ویو ا/ت "
تهیونگ خیلی عجله داشت فکر کنم اتفاقی برای شرکتش افتاده آخه وقتی که اتفاقی برا شرکت بابام هم می افتاد بابام هم اینجوری بود .خلاصه بی اهمیت بهش رفتم و تا صبحونه بخورم
"ویو بعد صبحونه"
ا/ت:اوفففففف ،حوصلم سر رفت چرا تو این خونه چیزی نیست که با هام حال کنم ؟
ا/ت:میرم بیرون تا شاید هوام عوض بشه
کامل از یادم رفته بود که تهیونگ بهم گفت که بیرون نرم .خلاصه آماده شدم و رفتم بیرون
همینجوری داشتم تو خیابون ها قدم میزدم که یهو یکی منو گرفت و دیگه چیزی نفهمیدم ....
"ویو لیو"
۰۰۰:قربان ...قربان(نفس نفس)
لیو:چته ؟چرا نفس نفس میزنی
۰۰۰:قربان کیم تهیونگ فهمیده ما انبارش رو گارت کردیم الان چیکار کنیم؟
لیو:میدونستم ،گفتی کیم تهیونگ با دختر لی نامزد کرده
۰۰۰:بله قربان
لیو:برید بگیرینش و بیارینش اینجا
۰۰۰:چشم قربان
لیو:کیم تهیونگ، کیم تهیونگ....فکر کردی میتونی با من در بیوفتی هااااااا (خنده های شیطانی🤣🤣😂😂😅)
"ویو ا/ت"
وقتی به هوش اومدم توی یه اتاق تاریک بودم وبه یه صندلی بسته شده بودم ،هر چقدر تقلا کردم که بتونم خودم رو باز کنم نتونستم که یکی وارد اتاق شد .نور چشم هام رو اذیت کردم واسه همین نتونستم اول بفهمم کیه که کم کم چشمام به نور عادت کرد و تونستم ببینمش ،یه مرد بود تقریبا آشنا میزد ولی نتونستم بشناسمش که....
ادامه دارد....
لایک ۱۰
کامنت۱۰
۶.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.