NH
NH
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟ «آنِ» من
مبادا لحظه ای حتی مرا این گونه پنداری
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری
چه زیبا می شود دنیا برای من! اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی می کند فریاد یا پژواک، جان من!
چه من خود را بیازارم ، چه تو خود را بیازاری.
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟ «آنِ» من
مبادا لحظه ای حتی مرا این گونه پنداری
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری
چه زیبا می شود دنیا برای من! اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی می کند فریاد یا پژواک، جان من!
چه من خود را بیازارم ، چه تو خود را بیازاری.
۳.۲k
۱۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.