زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در ت

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم ....بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم ....بدنبال خودم چون گردبادی خسته ی گردم
ولی ازخویش جز گرمی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است عمر ?
ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم .
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم?
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم .....
خدایا عشق,
درمانی به غیر از مرگ می خواهد ....
که من می میرم از این دردوووو
درمانی نمی بینم ....
دیدگاه ها (۲)

... بی "تو" مهتاب شبی را همگان میدانند...همگان شعر دو چشمان ...

اینم طبیعت شهرمون لاهیجان

چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی در تـــو بـــود هـــر چـــه ...

آخرش درد دلت، دربه‌درت خواهد کردمهره‌ی مار کسی، کور و کَرت خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط