هنوز مرا نمی شناسی

هنوز مرا نمی شناسی
نگاهم که می کنی
پشت پلک هایت
برف می بارد
آن قدر که من
چشم می دزدم و برق نگاهم را
در چهارشنبه بازار
به حراج می گذارم

هنوز از الفبای اسمم می ترسی
و فکر می کنی
«ک» اگر آخر اسمی بیاید
کوچکش می کند
نمی دانی عشق کوچک و بزرگ نمی شناسد
نمی دانی عشق آدم را بزرگ می کند
کینه آدم را حقیر

هنوز وقتی می خوابی
از ترس این که خواب مرا ببینی
آرزو هایت را دود می کنی
و در مه فراموشی غلت می زنی
تا ‌خوابت ببرد
حتی قرص ها هم نمی توانند
کابوس تو را
به رویا بدل کنند

تو همیشه می ترسی
و از ترس افتادن
از نردبان زمین پایین می روی
تا قبل از این که به چاه بیفتی
چاه را اندازه گرفته باشی!



اول آذر 1399
#روشنک_آرامش
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

,همچو خاک باران خوردهدر صبح، دلنَوازان همچو صدایِ ریز ریزِگو...

.........روز گرفته هوا گرفته خیابان گرفته اولین بار چه کسی ف...

تو خوش باش ای همه أبادی دنیاکه من با بوف های این جهان هم خان...

صدایت ناشناخته ترین موسیقی که هزار کاکلیِ بی تاب بر دهانت نو...

دعای معجزه

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط