p

p8

" دستم هنوز توی دستش بود، ولی حالا دست آزادم به‌آرومی بالا رفت، مکث کردم، شاید به خاطر خجالت خودم. انگشتمو توی موهای نرمش فرو بردم، موهایی که همیشه حس خوبی بهم می‌دادن. حرکت آروم انگشت‌هام روی موهاش، مثل لمس کردن یه چیز خیلی خاص و ظریف بود. حس کردم که گونه‌هام کمی گرم شدن، ولی سعی کردم خودمو جمع‌وجور نشون بدم ...نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو دوباره بهش دوختم. گفتم " : نمی‌دونم چطوری بگم، ولی یه حس عجیبی تو قلبمه، یه چیزی شبیه قلقلک، اما نه از اون قلقلک‌هایی که می‌خندی. از اونایی که آروم و نرم توی دلت راه می‌رن. مثل وقتی که یه باد خنک بهاری می‌خوره به صورتت و تمام خستگیاتو می‌بره.
هر بار که نگاهت می‌کنم، انگار یه چیزی توی دلم پخش می‌شه، مثل شکلاتی که توی دهن آب می‌شه. تو ی جوجه، این نگاه‌های خجالتیت، یه جورایی نمی‌ذارن به چیزی دیگه فکر کنم. نه که نخوام، ولی مغزم خودش تصمیم گرفته فقط به تو فکر کنه.
صدات، اون نگاهت، اون سرخی کوچیک گونه‌هات... نمی‌دونم، شاید دارم زیادی فکر می‌کنم. ولی این حس... حس خیلی گوگولیه. حسیه که هیچ‌وقت نمی‌خوام از دستش بدم.
"یه خنده‌ی ریز زدم و بهش نگاه کردم، سرم رو کمی کج کردم و منتظر شدم ببینم چطوری به این حرفا واکنش نشون می‌ده."

'سرم رو کلا پایین انداختم تا من رو نبینه.. ولی.. چجوری می‌تونستم چیزی که داشت از دیواره های قلبم بالا می‌رفت رو پنهان کنم؟؟!! اون من رو میشناخت بهتر از هر کسی.. ناخودآگاه دستم توی دستش محکم شد و دستش رو محکم گرفتم.. انگار نمی‌خواستم دستش رو ول کنم..سرم رو بالا آوردم..تا چشماش رو ببینم.. با لبخندی که فقط برای اون بود بهش خیره شدم.. آروم خندیدم.. انگار که قبول کرده بودم تمام حرفاش رو...آروم لبام رو با زبونم تر میکنم.. نفس عمیقی رو قورت میدم' حالا..قول میدی قلبم رو هم بیمه کنی؟؟ 'صدام از مخمل نرم تر پایین تر از زمزمه بود..ولی مطمئن بودم صدام توی گوش هاش میپیچه'

"وقتی حرفش رو گفت، قلبم یه جوری شد که انگار تمام دنیا رو توی یه لحظه احساس کردم. اون سرخی روی گونه‌هاش... وااای، دلم می‌خواست بپرم بالا و بگم «نگاه کنین، این جوجه کوچولوی من خجالت کشیده!»
ولی خب، خودمو جمع‌وجور نگه داشتم. لبخندم نرم‌تر شد، از اون لبخندایی که فقط وقتی می‌دونم با اونم، سراغم میاد.
آروم‌تر خم شدم سمتش، فاصله بینمون شاید فقط چند سانتی‌متر بود. صدای خندش، اون بوی خاصی که میداد... همه‌چیز فقط برای من معنا داشت. با دستم که هنوز آزاده بود، یه ذره گوشه موهاش رو کنار زدم، انگار که بخوام صورتش رو بهتر ببینم.

"خندیدم، یه خنده‌ی کوچولو که از ته دلم بود، و دوباره صاف نشستم، ولی دست از نگاه کردن بهش برنداشتم"
دیدگاه ها (۳)

p9گفتم": قلبتو؟ جوجه‌ی من... قلبت همین حالا هم پیش منه. ولی ...

p10"یه خنده‌ی ریز و شیطون روی لبم نشست" : ولی قول بده که قلب...

p7'با ناباوری چندین بار پشت سر هم پلک زدم.. زمزمه ایی توی ذه...

p6'با نگاهی پر تلاطم به یونگی خیره شدم... موهام از پشت گوشم ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

عاشق شدم، کاش ندونهدست دلم رو نخونهاگه بدونه می دونم، دیگه ب...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط