دوستش داشتم

دوستش داشتم...
نمیدآنم چقدر أما خیلی بود...
حتی بیشتـر از ستآره هآ یآ حتی خودم بیشتر از سنگریزه های کف اقیآنوس هآ
او بود که خندع رآ به لبم می آورد
اما یکبآر دیگر دوستم ندآشت،کم کم ستآره های دوست دآشته شدنش کم شد
دیگر اندازع آسمآن دوستش ندآشتم،و بعد آرام آرام برآیم مرد میفهمی که؟!
حآل یه لیوآن چآی دستم است و از آسمان دلم به برف هآی قلبم نگآه میکنم...
و در خآنه رگ هآیم أشک میریزم...
اما یه چیز رآ میدآنم
که دیگر دوستش ندآرعم
حتی اندازه یه ستآره...
دیدگاه ها (۱)

هیچوقت برام مهم نبوده که بقیه دربارم چی فکر می‌کنند...راستش ...

قدرتنه دست هیتلر استو نه دست ‌تمام کسانی که جنگ به پا کرده ا...

از یک جایی به بعد یاد می گیری که دیگر خودت را درگیر "دوستت د...

مدتهاست به کاغذ خیره مانده‌ام ؛ خودکار در دستم مانده بی حرک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط