ا/ت ویو

ا/ت ویو
دیدم خوابشون برده
یه نگاهی به خودم کردم دیدم یه عالمه سرم بهم وسله
یکم به اینور اونور نگا کردم دیدم تو بیمارستانم
یکم فک کردم و یادم اومد چی شده
فک کنم بیهوش بودم
ولی باز دقیق نمیدونستم چه خبره
بلند شدم و نشستم رو تخت
داشتم به چهره ی کیوت اون دوتا نگا میکردم
یهو چشمم به چشماشون خورد
دیدم هر دوشون دور چشماشون قرمزه
یعنی گریه کردن؟
یه عالمه سوال ذهنمو درگیر کرده بود
من چرا اینجام؟
چرا انقدر سرم بهم وسله؟
اینا چرا گریه کردن؟
اصن من چرا بیهوش بودم؟
چه اتفاقی برام افتاده؟
داشتم دیوونه میشدم
خواستم بلند شم که دیدم یهو جیمین با شتاب بلند شد
جیمین ویو
ا/ت رو بردیم دکتر
الان سه ساعتی میشد که به هوش نیومده بود
خیلی ناراحت بودم
منو کوکی کلی گریه کردیم
چون ا/ت به هوش نمیومد
بقیه ی اعضا رفتن خونه
چون دکتر گفت فقط دو نفر میتونن اینجا باشن و منو کوک موندیم
کوک خوابش برد چون خیلی خسته بود
که نمیدونم کی یهو خوابم برد
با صدای تخت بیدار شدم
یهو از جام پریدم هوا
دیدم ا/ت به هوش اومده


ا/ت: یا خدا جیمین چیه جن دیدی
جیمین یه اشک از چشمم میاد پایین
سریع میره ا/تو بغل میکنه
ا/ت تعجب کرده بود نمیدونست چه خبره