در قیامت عابدی را دوزخش انداختند

در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند

داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز

یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات

گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی

آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو....!!!
دیدگاه ها (۵)

تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی ...

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش ن...

بس کن ای شیخ مرا منع زِ میخانه مکنزهر مار این دو سه تا ساغر ...

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟گفت : فردی بی خیال و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط