بس کن ای شیخ مرا منع ز میخانه مکن

بس کن ای شیخ مرا منع زِ میخانه مکن
زهر مار این دو سه تا ساغر و پیمانه مکن

مده هشدار تو از قعر جهنم بس کن
خود خرابیم! شرر بر دل دیوانه مکن

کم بگو از عسل و جنت و فردوس برین
کم فریبم بده و وعده ی رندانه مکن

حوریِ نقد در این شهر فراوان شده است
وعده ی نسیه تو بر جاهل و فرزانه مکن

رفته از دست من ای شیخ نگارم، تو دگر
منع از ساقی و از ساغر مستانه مکن

برو ای شیخ بگو نزدِ رقیب از قولم
لطف کن زلفِ دلارای مرا شانه مکن
دیدگاه ها (۲)

در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختندهر چه فریادش، جوابش را نمی...

تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی ...

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟گفت : فردی بی خیال و ...

یک نفر هست که مثل ِ من و شعرم تنهاستیک نفر هست که در قافیه ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط