وقتی لب به سخن می گشود حس میکردم او خود من است..
وقتی لب به سخن میگشود حس میکردم او خود من است..
حرف هایش را و همه چیز را به خوبی درک میکردم و این آخر مرا خواهد کشت..
او خسته بود اما امید هم داشت و با تمام خستگی و درماندگی هایش به من هم امید میداد..
هردو ما منتظر بودیم برای یک روز خوب به قول خودش که میگفت: همه چیز یک روز درست میشود و هردو ما به امید آن روز زنده مانده بودیم..
«من نوشت»
«ر.کاف»
حرف هایش را و همه چیز را به خوبی درک میکردم و این آخر مرا خواهد کشت..
او خسته بود اما امید هم داشت و با تمام خستگی و درماندگی هایش به من هم امید میداد..
هردو ما منتظر بودیم برای یک روز خوب به قول خودش که میگفت: همه چیز یک روز درست میشود و هردو ما به امید آن روز زنده مانده بودیم..
«من نوشت»
«ر.کاف»
۱۰.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.